چشمهای اِسکار درخشید و تمام اجزای صورتش در ثانیه شکفتن.
_لیتای، واقعاً خودتی!جونگکوک فرصتی برای حرف زدن پیدا نکرد چون ثانیهای بعد بین بازوهای حجیم مرد فشرده شد. مردی که سالها پیش براش چیزی بیشتر از یک آشنا از گذشته بود.
اِسکار عقب کشید و نگاهش رو روی سرتاپای مومشکی چرخوند.
_واقعاً بزرگ شدی، نگاهش کن..وقتیکه چشمش به تتوهای روی انگشتهای پسر برخورد کرد، خندید و بعد از گرفتن دستش، آستینش رو کمی بالا داد.
_پس تو بالاخره این دستت رو پر از تتو کردی؟جونگکوک به دست سیاه شده با جوهر تتوش نگاه کرد.
_بعضی چیزها اعتیاد آورناِسکار سرش رو به نشونهی تایید تکون داد و بعد دستی به پشتش کشید.
_بیا بشین، دوست دارم بدونم چی باعث شد بعد از اینهمه وقت اینجا ببینمت.جونگکوک با هدایت دست مرد، روی صندلی گرد و پایه بلند نشست و بطریای که اِسکار بهش تعارف کرد رو از دستش گرفت.
نمیدونست که باید از کجا شروع کنه. پس لیسی به لبش زد و همونطور که شستش رو به دهانهی بطری میکشید، بهش خیره شد.
_واقعاً دوست نداشتم برگردماخمی بین ابروهای مرد نشست.
_پس چرا برگشتی؟ راستش رو بخوای اصلاً انتظارش رو نداشتم. اونهم بعد از اون اتفاق..مومشکی همزمان آه کشید و با دستش کمی چشمهاش رو مالوند. کمی بعد به سمت مرد برگشت و گفت:
_اون بیرون پر از هیولاست اِسکار. همشون بهت خیره شدن و منتظرن تا فقط یهکم توی جات لنگ بزنی، اونوقت یکییکی بهت حمله میکنن و تا آخرین قطرهی خونی که داری رو میمکن. یکی از اون هیولاها هم منم، تویی، حتی اون دختربچه که اونطرفتر نشسته. هممون هیولا هستیم اِسکار؛ فقط به وقتش.مرد به جونگکوکی که چند قلپ از بطری رو سر کشید نگاه و با نگرانی اخمش رو غلیظتر کرد.
_چیشده؟ کسی اذیتت میکنه؟ برای خانوادهی دونگوون اتفاقی افتاده؟شنیدن اسمی که مدتی بود حتی توی ذهنش هم پژواک نشده بود، باعث شد سرمایی رو توی ستون فقراتش احساس کنه. جونگکوک با بند بند وجودش از اینکه مجبور شده بود به اونجا بره و این چیزها رو بشنوه متنفر بود.
_نه اونها حالشون خوبه، البته فعلاً. چون من یه قرض گنده بالا آوردم و دارم همه چیز رو از دست میدم.جونگکوک بالاخره حرفی که برای زدنش به اونجا اومده بود رو گفت و اینبار تقریباً نصف بطری رو سر کشید. اِسکار طوری بهش نگاه کرد که انگار تازه متوجهی چیزی که جونگکوک رو به اونجا کشونده بود شده.
_اومدی اینجا چون پول میخوای_میخوام پول دربیارم.
جونگکوک حرفش رو اصلاح کرد و پشت آستین هودیش رو روی لبش کشید.یک تای ابروی اِسکار بالا پرید.
_پس میخوای برگردی؟
![](https://img.wattpad.com/cover/365766101-288-k641500.jpg)
YOU ARE READING
𝙂𝙧𝙚𝙚𝙙𝙮
Fanfictionدستور ساده و واضح بود. جونگکوک قرار بود فقط پاش رو روی اون پدال لعنتی فشار بده و ماشینی که حامل جانشین کمپانی YK گروپ بود رو زیر بگیره. یه تصادف بزن در روی تمیز، کاری که قرار بود بابتش پول خوبی توی حسابش بشینه. اما پسر درست یک متریِ ماشین لوکس مشکی...
𝒑𝒕.𝟤| 𝑮𝒂𝒏𝒈𝒔𝒕𝒆𝒓 𝒊𝒏 𝒉𝒆𝒂𝒗𝒆𝒏
Start from the beginning