قسمت اول: متاسفم
زندگی جونگکوک به عنوان مربی کیکبوکسینگ، چیزی بود که ازش راضی بود. اون عاشق باشگاه نچندان مدرن و بزرگش، عاشق تک به تک شاگردهاش و عاشق چیزی بود که تدریس میکرد. توی اون محله از پایین شهر، اسم باشگاه کیکبوکسینگ "استخوانها" به گوش خیلیها خورده بود.
اما به همون اندازه که حالا جونگکوک به ماهر بودنش توی تعلیم معروف بود، میتونست مثل یک دژ محکم و سنگی باشه. همه میدونستن که مربی جئون موقع تمرین تبدیل به آدم دیگهای میشد؛ اما همین مرد کسی بود که شبها به گربههای بیخانمان غذا میداد و اگه پیرزنی با بار سنگینی توی دستش میدید، به کمکش میرفت و وسایلش رو براش حمل میکرد.
جئون دلرحمتر از اونی بود که آزارش حتی به یک مورچه برسه و این رو کمتر کسی میدونست. این روی جونگکوک فقط برای عمهی مجردش، سولمی و دختر کوچولوی عمهش، جییونگ بود. کسانی که پسر عمیقاً بهشون عشق میورزید و حاضر بود که هرکاری براشون بکنه.
اما حالا اون توی دردسر افتاده بود. درست از همون روزی که سهام کمپانی SM یک شبه سقوط کرد و جونگکوک موند و پولی که از دست رفته بود. قطعاً احمقانه ترین کاری که پسر توی عمرش انجام داد، خریدن سهام با پولهایی بود که از بانک وام گرفته بود. اون حتی نمیدونست که چطور باید قسطهای بانکش رو تصفیه کنه تا خونهشون توسط بانک پلمپ نشه.
اینها افکاری بودن که صبح تا شب مغز جونگکوک رو میجویدن و تمرکزش رو ازش میگرفتن. جییونگ داشت بزرگ میشد و نیاز به فضا داشت. عمهش هم از کار کردن توی غذاخوری های مختلف کمردرد داشت و جونگکوک هرگز نمیخواست یک بدبختی دیگه وارد زندگیشون کنه ولی ناخواسته انجامش داده بود. یک تصمیم اشتباه، زندگی نصفهنیمهشون رو به نابودی نزدیک کرده بود.
بعد از سه ماه و نیم، انگار اوضاع هنوز داغ بود که شبکههای خبری دست از پوشش این خبر برنداشته بودن.
جونگکوک همونطور که روی صندلی نشسته بود و باند رو بیدقت از دور دستش باز میکرد، شنیدن صدای مجری باعث شد فکش رو منقبض کنه._اعتراضات هنوز ادامه دارد. مالباختگان همچنان سرسختانه روبروی کمپانی SM ایستادهاند و شعار میدهند. بهنظر میرسد که دمای زیر صفر درجه هم آنان را متوقف نمیکند.
_پولشون رو مثل سوجو دادن بالا یه کاسه نودل هم پشتش. معلومه که مردم متوقف نمیشن مادرج-..
جونگکوک هیسی کشید و با هشدار به سئویونی که کمی اونطرف دست به کمر ایستاده و به تلوزیون زل زده بود نگاه کرد.
وقتی سئویون به سمتش برگشت، مومشکی با چشم به پسر بچههای نوجوونی که تازه تمرینشون رو تموم کرده و هرکدوم گوشهای برای خودشون ولو شده بودن اشاره کرد. یک هشدار بیصدا برای پسر که مراقب کلماتش باشه.
YOU ARE READING
𝙂𝙧𝙚𝙚𝙙𝙮
Fanfictionدستور ساده و واضح بود. جونگکوک قرار بود فقط پاش رو روی اون پدال لعنتی فشار بده و ماشینی که حامل جانشین کمپانی YK گروپ بود رو زیر بگیره. یه تصادف بزن در روی تمیز، کاری که قرار بود بابتش پول خوبی توی حسابش بشینه. اما پسر درست یک متریِ ماشین لوکس مشکی...