+ نمیدونم... سه یا چهار روز . شایدم بیشتر...

توی دلش ادامه داد : بستگی به این داره که پدر عوضیم کی ازم خسته بشه !
این سفر واقعا براش حکم شکنجه داشت. علاوه بر اینکه از کارای شرکت بدش میومد ، مشکل اصلی اونجا شروع میشد که تهیونگ قرار نبود توی این مدت بتونه جیمین رو ببینه و این واقعا روانشو به بازی گرفته بود . چطور قرار بود سه روز بدون موزردش دووم بیاره وقتی همین الان که کنارش بود هم دلتنگش بود.
+ لعنت بهش .

با عصبانیت گفت و لباس های توی دستشو  با حرص گوشه ای پرت کرد . به سمت پسر کوچکتر برگشت و با یک حرکت جلو کشیدش و لب هاشو روی لب هاش گذاشت. با حرص و محکم لبهاشو میبوسید . باید عصبانیتش از دلتنگی این دوری کوتاه رو سر یکی خالی میکرد و اون یکی هم ظاهرا لب های بیچاره موزردش بود . بدون اینکه مجالی به نفس کشیدنش بده به بوسیدنش ادامه داد و پسر توی بغلشو محکم به خودش فشرد. بالاخره وقتی جیمین مشت های کم جونی روی سینش زد ، خودشو وادار کرد تا عقب بکشه . پسر توی بغلش نفس‌نفس میزد و لب‌های درشت و براقش حالا کمی متورم شده بودن و زیباتر از همیشه دیده میشدن .
+ آخه من چطوری قراره دو سه روز این لب هارو نبوسم .

دوباره خم شد و اینبار بوسه ی کوتاهی روشون گذاشت . سرشو عقب کشید ودرحالی که دست هاشو پشت کمر موزردش توی هم حلقه کرده بود ، پیشونیشو روی شونش گذاشت .
+ فکر کنم از دلتنگی قراره بمیرم .

حالا دیگه جیمین هم تظاهرنمیکرد و اون هم غمگین به نظر میرسید. لبخند کوچکی زد .
_ همش دو سه روزه دیگه...

داشت دروغ میگفت . اونم از الان میدونست که قراره کلی دلتنگ رئیسش بشه . توی این چند ماه اونا هرگز بیشتر از یک روز از هم دور نمونده بودن و تقریبا همیشه کنار هم بودن یا از دور همدیگه رو میدیدن واین واقعا اولین بار بود که قرار بود  د از هم جدا باشن .
پسر بزرگتر سرشو بلند کرد و اخم ساختگی کرد.
+  تو بگو یه ساعت ! من ساعتی دلم براتون تنگ میشه جناب پارک . اونوقت الان باید برم اونور دنیا !

گونشو با شستش نوازش کرد و جیمین هم به عادت همیشگیش سرشو به سمت دستش خم کرد . لبخندی با این کارش روی لب هاش نشست .
+ تو این چند روز میتونی بری پیش هیونگت . لازم نیست اینجا بمونی .

جیمین سرشو تکون داد . از بغلش بیرون اومد و به مرتب کردن لباس هاش ادامه داد. بعد از اتمام کارش به پسر بزرگتر که حالا آماده رفتن بود نگاه کرد. برای بار آخر بغلش کرد و با لحن آروم و ناراحتی پرسید :
_ میتونم ... بهت زنگ بزنم ؟

مردد پرسید . انگار که داشت برای کار خلافی درخواست میکرد . واقعا بیرون از درهای بسته حس ناامنی زیادی درباره رابطشون داشت .
+ معلومه که میتونی عزیز دلم . هروقت خواستی میتونی بهم زنگ بزنی . منم زود زود بهت زنگ میزنم...

Dark Flare | VminWhere stories live. Discover now