{Teahyung pov}
تهیونگ
《یک ماه بعد، 》
یونگی همینطور که درآمد ماه پیش از کلابهای رقصمون رو بررسی میکرد گفت:
" اسفر هنوز داره با قدرت به کارش ادامه میده، اما اوضاع کلاب پرگلا داره بهم میریزه. با وجود اینکه روسها سعی دارن سنگ جلوی پامون بندازن، ولی ما هنوزم پول زیادی از کلابهامون درمیاریم. و پرگلا هم تا سال دیگه پرجاذبهترین کلاب شهر میشه، میتونم حسش کنم. "
من واقعا ذرهای برام مهم نبود که صاحب بهترین کلاب شهر باشیم یا نه. تجارت اصلی ما مواد بود، و اعداد و ارقام توی لپتاپم بهم میگفت که ما در حال حاضر به اندازهای که پتانسیلشو داریم نمیفروشیم.
" آمار فروش هروئین در حال کاهشه. همهی مردم دنبال اون مواد جدیدا هستن که فرمولاسیون خاصی دارن. باید مطمئن بشیم توزیعکنندهمون به موقع ارسالشون میکنه. برام مهم نیست آزمایشگاهها دارن با بیشترین سرعت ممکن تولید میکنن. هنوز به اندازهی کافی سرعتشون بالا نیست. یه سری بهشون بزن."
لبهای یونگی با لبخند شدیدا ترسناکی روی هم فشرده شدند.
" میزنم."
منم با لبخند مخصوص خودم سری براش تکون دادم و گفتم:
" عوضی مریض."
" دیوانه چو دیوانه بیند خوشش اید. "
گوشیم زنگ خورد. از توی جیبم درش آوردم و صفحه رو نگاه کردم. هوسوک بود.
" بله، هوسوک؟"
" سندرو توی آشپزخونه بیهوش شده. جونگکوک و جیمین نیستن.
قبل از اینکه نفسم قطع بشه ، نبضم اوج گرفت. روسها.
" تکرار کن. "
لپتاپو بستم و سیخ روی صندلی نشستم. یونگی از گوشهی چشم بهم نگاه کرد و با شنیدن صدای زوزه بلند گُرگ خون خالصم ، فهمید یه خبریه نیشخندش از روی لبهاش پاک شد.
" بهش دارو دادن و با چسب بستنش. یکی از ماشینا نیست. جیمین و جونگکوک احتمالا باید یه سری ساک بسته باشن چون لباسهای توی کمد سرجاشون نیست. هیچ نشونهای از حمله نیست. احتمالا باید فرار کرده باشن. "
فرار کرده باشن؟ چشمهام به سمت تابلوی نقاشیای که جونگکوک چهار ماه پیش بهم داده بود و حالا از دیوار پشت میزم آویزون بود، رفت. آلفام با شدت وحشتناکی رایحه از خودش ازاد کرد و من با جنب و جوشی که هر لحظه ممکن بود تبدیل بشه ، فهمیدم هنوز خیلی چیز ها راجب به اوع عصبانیت و دیوانگی اون الفای خون خالص نمیدونم . یونگی درحالی که لپتاپشو میبست و کنار میذاشتش، پرسید:
YOU ARE READING
𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐛𝐲 𝐋𝐎𝐕𝐄 {𝐯𝐤}
Fanfictionفصل دوم " محدود به افتخار " هیچکس انتظار نداشت عاشق هم بشند. وقتی جونگکوک به ازدواج الفایی مثل تهیونگ دراومد، همه مطمئن بودند گُرگ خون خالص تهیونگ اونو میشکنه. جونگکوک به بدترین شکل ممکن از مردی مثل اون میترسید. اعضای مافیا، خیلی سریع هر اعتراض و...