༺Angel of Death༻ •1•

468 28 24
                                    

نشونه های شخصیت ها:(سولهی +) ( جونگکوک- ) (هوسوک •) (جيمين ~ )

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
مقدمه:
چی میشه همه چیز یه دفعه عوض بشه و همه حقیقتا فاش بشه؟ شاید این حقیقتا خرابی های زیادی به بار بیاره یا شاید با برملا شدن این حقایق جون خیلیا به خطر بیوفته یا از همه بدتر شاید باعث بشه آدم های بی گناه جونشون رو در راه این حقایق از دست بدن

•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

Solhi

صبح شده بود اما توان اینکه از تخت خواب دل بکنم رو واقعا نداشتم

معلومه دیگه وقتی تا ساعت پنج صبح بار باشی و با پسرا لاس بزنی و خوش بگذرونی میتونی صبح بیدار بشی قطعا نه

آه اصلا حوصله صبحانه خوردن هم نداشتم و حالم اول صبحی داشت به خاطر الکل دیشبی به هم میخورد

ولی چی میشه کرد برای اینکه دوباره بتونم برای شب انرژی داشته باشم باید پاشم

بعد اینکه کلی با خودم کلنجار رفتم پا شدم و به سمت حموم حرکت کردم شاید به دوش آب گرم حالمو بهتر کرد؟ البته شــایـــد..

بعد اینکه کل آب خونه رو تموم کردم بیرون اومدم و موهامو خشک کردمو حالت دادم

بعد میکاپم به سمت سالن حرکت کردم بوی خوب غذا داشت توی دماغم می پیچید... رفتم و سرجام نشستم

حداقل امروز و انتظار داشتم سر میز باشه ولی.. ای بابا سولهی چه فکر هایی با خودت میکنیا اون تا حالا کی روز تولدت پیشت بوده که الان باشه؟

هوفی کشیدم و خواستم شروع به خوردن کنم که صدای زنگ در زود تر  تو گوشم پیچید

خانوم کانگ درو باز کرد و ازش پرسیدم که کیه ؟

خانوم کانگ خدمتکار ماست که از وقتی که به دنیا اومدم تا الان حکم به مادر رو برام داشته

خانوم کانگ با لبخندی از جلوی در کنار رفت

+ ا.. امکان.. نداره

پدرم با لبخندی که انگار زورکی بود سمتم اومد و روی سرم به بوسه کاشت

& چ... چی.. امکان نداره

با لحنی که حرف زد متوجه شدم قصد مسخره کردنم رو داره پس منم بدم نمیومد کمی خودم رو لوس کنم پس با

عصبانیت ساختگی ای لب زدم

+بابااا

و سفت بغلش کردم واقعا انتظار همچین چیزی رو نداشتم

اولین باره که بابام اونم دقیقا تو روز تولدم پیشمه واقعا امروز از ته دل میگم من واقعا امروز خوشحال ترین و خوشبخت ترین آدم دنیااااممم

_°D•r°e•a°m_Where stories live. Discover now