برای دو هفته مال منی

416 44 10
                                    

زنگ موبایل به صدا در اومد تهیونگ نیشخندی زد:
+باختی جونگکوک حتی از یه ربع هم گذشته

_منظورت چیه؟
خودمو بالاتر کشیدم نوشیدنی که خوردم گیجم کرده بود پشیمون شده بودم که همچین بازی مسخره ایی رو شروع کردم
تهیونگ با نیشخند ترسناکش نزدیکم میشد هر چقدر هم خودمو عقب میکشیدم فایده نداشت
لباشو روی لاله گوشم گذاشت و با صدای بمش شروع کرد به حرف زدن
+باختی کوچولو تو برای دو هفته برای منی
با بوسه ریزی روی لاله گوشم ازم فاصله گرفت که باعث شد آه کوتاهی از لب هام رها کنم

+ما امروز یه قرارداد امضا میکنیم که توی اون هردو متعهد میشیم یه سری قوانین رو رعایت کنیم
و من توی اون قول میدم هرگز ازت سکس نخوام
شاید گاهی باهات بازی کنم که تحریک و خیس بشی ولی سکس هرگز و بعد دو هفته هم اون قرار داد فسخ میشه
بعد از اون تو آزاد ی که بری
- به همین راحتی میذاری برم؟
توی حرفام طعنه کامل مشخص بود:
+به همین راحتی همه چیز بین مون تموم میشه یکم از نوشیدنیش خورد و ادامه داد :
+تو برمیگردی به زندگی قبلیت و بعد از اون هر
چقدر هم تلاش کنی دیگه من رو نمیبینی حتی به طور اتفاقی این رو بهت قول میدم

_جوری با من حرف نزن که انگار بهت علاقه دارم زودتر کارارو انجام بده میخوام از این خونه فرار کنم
تهیونگ با زبونش لب هاشو خیس کرد پوفی زد زیر خنده
+حالا چرا انقدر عجله داری؟تازه داریم خوش میگذرونیم
_بنظرت داره به من خوش میگذره؟!
+نمیگذره؟؟
اینکه منو مثل هرزه های دور ورش میدید عصبیم میکرد...از جام بلند شدم بدون اینکه حواسم باشه پام آسیب دیده بلند شدم و قدم اول که برداشتم درد بدی تو کل بدنم ریشه کرد آخ نسبتاً بلندی گفتم

دستی دور کمرم پیچید و منو برگردوند به سمت خودش کشید
+قانون اول جونگکوک حق نداری به خودت آسیب بزنی و درد بکشی فهمیدی؟
_به تو چه ربطی داره؟؟بدن خودمه
+تو این دو هفته به من ربط داره
پوفی کردم چشم هامو چرخوندم به سمت دیگه تا نبینمش تهیونگ ازم فاصله گرفت و به سمت عصا رفت و واسم آوردش
_خب حالا وقت بستن قرار داده...

وقتی به یکی از اتاق ها رسیدیم در رو باز کرد و کنار رفت و منتظر بود اول من داخل برم به نظر اتاق کار میرسید، یه میز بزرگ که معلوم بود
از چوب افراست درست روبروی یه کتابخونه ی
دیواری قرار داشت که سر تا سرش رو کتاب هایی با جلد چرمی پوشونده بود .
با یه دست مبل از چرم قهوه ای که زیبایی اتاق رو
بیشتر به رخ میکشید . دکوراسیون اتاق هم ارامش
بخش بود.
بوی خوب و مطبوعی هم توی فضا پیچیده بود،بویی مخلوط از سیگار برگ و شراب قرمز و چرم همون قدر مست کننده و گیرا

تهیونگ سمت میز رفت و از کشو پوشه آبی رنگی در آورد و به سمت مبل چرم اتاق رفت روش نشست منتظر به من نگاه کرد
+نمیخوای بشینی؟؟
بدون حرفی نزدیک رفتم و روی مبل تک نفره چرمی نشستم
تهیونگ محو برگه ها شده بود و با دقت میخوند مشخص بود حواسش به من نیست پس به راحتی نگاهش میکردم چرا تا الان بهش دقت نکرده بودم تهیونگ واقعا آدم زیبایی بود
چشماش...دماغش...نگاهم به لبش افتاد فکرایی که به ذهنم زد باعث شد با زبونم لبمو خیس کنم گرمم شده بود هنوز اثر اون نوشیدنی روم مونده بود
+کوک..چرا به لبام زل زدی؟؟
_بله؟؟!
با صدای تهیونگ به خودم اومدم داشتم چیکار میکردم تا الان به لب هاش زل زده بودم
دوباره به روی لب هاش نیشخند ترسناکی اومد
به برگه های روی میز اشاره کرد و گفت:
+ما برای این دو هفته قرار داد میبندیم جونگکوک هر گزینه رو با هم میخونیم و با هرکدوم مشکل داشتی فقط کافیه که بگی خب؟

سرم رو به علامت اره تکون دادم
تهیونگ چپ چپ نگاهم کرد و گفت :
- به جای استفاده از کله‌ی چند منی از زبون دو گرمی استفاده کن
زیر لب غر زدم اخه تو کی هستی به من میگی دستور میدی کاش میتونستم عصامو بکوبم تو صورتش ولی حیف که نمیشد توانشو نداشتم

برگه رو جلو کشید و شروع کرد به خوندن قراردادی
که طبق اون هر دو موظف به اجراش بودیم .
همه چیز رو با دقت ذکر کرده و ازم میخواست تمام قوانین رو بخونم و کامل اجرا کنم

اولین چیزی که توی قرارداد ذکر شد این بود که به هیچ عنوان توی رابطه سکس نخواهیم داشت مگه
اینکه خودم با رضایت قلبی ازش بخوام دو هفته اول که فقط مقدمه ای برای شروع رابطه مون بود میتونستم بعد این دو هفته وارد رابطه بشیم یا دیگه کلا همدیگه رو نبینیم اینا همش بستگی به خودم داشت

قوانین رابطه آسون اما سخت بود. تهیونگ تأكید داشت تا زمانی که توی اتاق بازی بودیم باید با القاب محترمانه ای مثل آقا و ارباب صداش میکردم جایی که حتی نمیدونستم چجور جایی هست؟ ولی بیرون از اتاق میتونستم به اسم صداش کنم در هر صورت ازم احترام میخواست هر اشتباهی از نظرش تنبیه به دنبال داشت و هر کار خوبی جایزه

به نظر تهیونگ هر کاری تاوانی داشت.
توی اون دو هفته من باید برای هر کاری که میکردم ازش اجازه میگرفتم.
حتی نوع پوششم هم به میل اون بود بیرون رفتن از
خونه و خرید کردن رو هم باید اطلاع میدادم. سخت ترین قسمت این بود که هر ساعت از شبانه روز باید در دسترس میبودم و به تماسش جواب میدادم.

در تمام مدتی که گزینه ها رو میخوند به چهره ش دقیق شدم. اونقدر جدی بود که حتی میترسیدم مخالفت کنم

بالاخره قرارداد خونده شد و هر دو امضا کردیم. تهیونگ یه برگه رو به خودم داد و برگه ی دوم رو توی
کشوی میز برگردوند.

+خسته که نشدی؟
بهش نگاهی انداختم و "نه" رو زمزمه کردم لبخندی زد
+گرسنه ت نیست؟
بازم جوابم نه بود چون میترسیدم از قراردادی که امضا کردم‌میترسیدم من چیکار کرده بودم...ممکن بود اتفاق بدی بیفته؟مامان و بابا من کار اشتباهی کردم؟
صدای اعتراض شکمم دروغم رو برملا کرد و آبرویی برام نذاشت.
تهیونگ شروع کرد به خندیدن
+دروغ اول حتما بابتش تنبیه میشی ولی اول باید به چیزی بدم بخوری تا روده کوچیکه ت بزرگه‌رو نخورده

به سمت من قدم برداشت ترسیده خودمو رو مبل بالاتر کشیدم با چشمای متعجب نگام کرد
ولی برعکس کمک کرد از جام بلند شم دستش رو پشت کمرم گذاشت و اینبار به طرف اشپزخونه هدایتم شدم.
کنار میز رهام کرد اما قبل از اینکه برم و بهش کمک
کنم گفت:
+همینجا بشین نیاز نیست کمک کنی

نهار خوردنمون تو سکوت گذشت کاملا تو فکر روز های آینده بودم...

𝐟𝐨𝐫𝐛𝐢𝐝𝐝𝐞𝐧Where stories live. Discover now