38. A chance

1.9K 422 101
                                    


3rd person POV

جونگ کوک در حالی که روز خسته کننده و طولانی‌ای رو سپری کرده بود داشت دنبال گوشیش می‌گشت و به این فکر میکرد که تهیونگ هنوز جواب پیامش رو نداده و توی خماری گذاشتتش. البته نباید تهیونگ رو مقصر میدونست و باید صبور می‌بود.

"متأسفم باید بلیط قطار می‌گرفتم، انتظار نداشتم ماشینم خراب بشه." آقای یانگ که داخل ایستگاه خارج از شهر منتظرش بود گفت. اون میخواست با ماشینش بیاد ولی یهویی ماشین خراب شد و دیگه روشن نشد پس ناچار شده بود ببرتش تعمیرگاه و برگرده تا این بار با قطار برگردن سئول. آقای یانگ فکر میکرد جونگکوک بخاطر اینکه مجبور شده با قطار برگرده حالش گرفته‌ست.

"نه اوکیه، هر جور خودت میدونی" جونگکوک با مهربونی بهش اطمینان داده بود که مشکلی نیست و یکم خیالشو راحت کرده بود.

توی قطار جونگکوک از صندلی‌ای که روش نشسته بود بلند شد تا جاشو به چند تا دختر دبیرستانی بده و نفسشو با خستگی بیرون داد.

"اوه خدایاااا چقدر خوش تیپه"

جونگ کوک به دختری که جیغ زده بود نگاه کرد. یکی از دخترا یه مجله دستش گرفته بود و بقیشون داشتن بهش نگاه میکردن. اون دید عکسی که روی مجله هست عکس تهیونگ و جیمین و یونگیه ، درنتیجه دخترا داشتن درباره اون سه تا حرف میزدن.

"ولی این پسره خیلی کیوت و خوشتیپه واقعا دلم میخواد دوست پسرم بشه." یکی از دخترا در حالی که داشت به عکس جیمین اشاره میکرد گفت.

"اون واقعا بی نظیر و رویاییه."
یکی دیگه از دخترا بحث رو ادامه داد و جونگکوک فقط چشماش رو چرخوند.

"اوه خدا مصاحبه شروع شد!"
یکی دیگه از دخترا که هنزفری توی گوشش بود فریاد زد و موبایلش رو سمت بقیه چرخوند.

"منم می‌خوام گوش کنم!" و بقیه دخترا هم همینو گفتن  پس دختر هندزفری رو برداشت و صدای گوشیش رو زیاد کرد.

"سلام به همگی، من کیم تهیونگ هستم."

دخترا شروع کردن به جیغ زدن.

"چقدر با خجالت حرف میزنه، اون خیلی کیوته"
چشمای جونگکوک گرد شد، اون تهیونگ بود که داشت مصاحبه میکرد و جونگکوک در حالی که خیلی متعجب بود واقعا هیچ ایده ای نداشت که داره چه اتفاقی می‌افته.

"خب سوال اول اینه، غذای مورد علاقه ی تهیونگ شی چیه؟"

برگر

جونگ کوک توی ذهن خودش جواب داد و درست هم بود. اون تهیونگ رو برای ده سال میشناخت و غیر ممکن بود که ندونه. وقتی که تهیونگ گفت برای خوردن برگر معمولاً کجا میره دخترا هم گفتن که می‌خوان از این به بعد هر روز برن همونجا تا شاید بتونن تهیونگ رو ببینن، که البته باید خوابشو ببینن.

BROKEN Where stories live. Discover now