part 35:who is he? / edited

396 64 36
                                    

تهیونگ توی اتاق موند و اسلحه رو محکم توی دستش نگه داشت و منتظر بود پدرخوانده اش یا بادیگارد های اون برسن.

*بعد از مدتی دوباره در زدن. پدرخوانده  همچنان از طریق دوربین امنیتی اوضاع رو زیر نظر داشت و منتظر بود تا محافظش به محل اقامت برسه. صدای ضربه زدن به در از داخل اتاق به وضوح توسط پسرک شنیده می شد و فردی که بیرون ایستاده بود با هر در زدن ،شدت در زدن رو بیشتر میکرد. پدرخوانده متوجه شد که چیزی اشتباهه چون فردی که بیرون ایستاده هر دقیقه از  پرخاشگرتر می شد.*

پسر با لرزش صدا به پدرخوانده که پشت تلفن بود گفت: بابایی میشنوی؟ صدام رو میشنوی؟ در رو باز کنم؟

"بله، من صدات رو می شنوم پسرم. در رو باز نکن. جرات نکن در رو باز کنی. داخل موقعیت خودت بمون و بذار اول ببینم  کی بیرون ایستاده. تو در رو باز نمی کنی تا زمانی که من علامت رو به بادیگاردا بدم. من یه تماس دیگه باهات میگیرم ."

چشمای پسر گشاد شد و گفت: بابا قطع نکن ، تماس رو قطع نکن، من.... من میترسم... لطفاً

*پدرخوانده بیشتر احساس نگرانی می کرد چون در حال حاضر از نحوه صحبت کردن تهیونگ- لحن و صحبت هاش مشخص بود که در حال حاضر واقعاً ترسیده . بنابراین پدرخوانده  سعی کرد پسرش رو آروم کنه و  بهش گفت که بهتره آرامش خودش رو حفظ کنه.*

"نترس. من تلفن رو قطع نمی‌کنم. فقط می‌خوام از طریق دوربین امنیتی ببینم کی دم دره. آروم بمون و نترس. باشه.؟"

نفس عمیقی کشید و با صدای پایینی گفت: هر چی تو بگی بابایی

*پدرخوانده  به طور مداوم از طریق دوربین امنیتی اتاق از ماشین خودش تهیونگ رو زیر نظر داشت و در اون لحظه تونست فرد بیرون اتاق رو  ببینه. پدرخوانده می تونست حتی اجزای صورت اون شخص رو ببینه و به محض دیدن اون شخص، لحظه ای یخ کرد و چشماش گرد شد. اون شخص رو شناخت و این باعث شد که اون بیشتر احساس وحشت کنه. و حالا، حتی مشخص شد که اون شخص خارج از اتاق قصد  جدی داره.

دوباره تهیونگ به پدرخوانده زنگ زد و با صدای خش دار و پر از لرزش گفت: بابایی چی شد؟ بادیگارد اومد؟ خودت کجایی؟ بابایی من دارم از ترس عقلم رو از دست میدم. یه کاری بکن

*پدرخوانده  متوجه شد که نفس تهیونگ واقعاً سنگین تر شده و پسر در حال شکستن و حمله پانیکه. بنابراین گوک سعی کرد پسر رو آروم نگه داره و با لحنی آروم صحبت کرد تا پسرش رو آرام کنه.*

"من نزدیک اقامتگاهم، تا دو دقیقه دیگه می رسم. محافظ هم به بیرون از اقامتگاه می رسه. من 2 تا 3 دقیقه دیگه اونجام. همه چیز درست می شه. فقط آروم و ریلکس باش."

پدرخوانده تماس رو قطع کرد و پسر سریع میز رو حرکت داد و پشت در گذاشت و با دست های لرزون محض احتیاط تفنگ رو آماده شلیک کرد

*جانگوک مدام از طریق دوربین امنیتی پسر رو زیر نظر داشت و پدرخوانده دید که تهیونگ سریع میز رو پشت در گذاشته . و بعد از اینکه این کار رو کرد، پدرخوانده  دید که یک بار دیگر پسر تفنگ رو  دستش گرفته . پدرخوانده از اینکه پسر مو مشکی  اسلحه رو فقط برای یه اقدام ایمنی در دست گرفته بود احساس آرامش بیشتری می کرد. و حالا، پدرخوانده داخل ماشین بیرون از محل سکونت بود و تازه می خواست به اقامتگاه بیاد.*

تهیونگ دستش رو روی گوش هاش گرفته بود ولی بازهم صداهایی که از بیرون می اومد رو می‌شنید صدای درگیری ، گلوله،فریاد و مشت هایی که به جاهای مختلف برخورد می‌کردند

صداهایی که از بیرون می آمد باعث شد ترس تهیونگ رو بیشتر کنه و احساس می کرد همه چیز داخل اتاق و بیرون اتاق و بیرون دنیا می لرزه، انگار در شرف شکستن و فرو ریختنه. و از درون فکر می کرد که قراره اتفاق بدی بیفته و واقعاً می ترسید اما نمی دونست صدا از کجا میاد.همچنین نمی تونست چیزی رو ببینه چون خودش رو پشت میز پنهان کرده بود.

صدای درگیری شدید تر شد و یکباره همه جا ساکت شد و تهیونگ دوباره صدای در رو در حالی که آروم زده میشد رو شنید؛ پدرخوانده اون رو صدا میکرد و با لحن جدی و محکمی پشت در صحبت میکرد: در رو باز کن... همه چیز آروم شده...زود باش

*وقتی صدای در زدن پدرخوانده رو شنید، قلبش به تپش افتاد، چون احساس کرد این ضربه به در بی خطره و درگیری بالاخره قطع شده. کوبیدن در بلند و قوی بود اما حالا به آرومی انجام می شد. لحن پدرخوانده هم خیلی جدی بود و مدام می گفت در رو باز کنه. بنابراین تصمیم گرفت که میز رو پشت سر بذاره. و آهسته و با احتیاط به در رسید و دستگیره در رو کمی نگه داشت.*

در رو کمی باز کرد و وقتی قیافه پدرخوانده اش رو پشت در دید در رو کاملا باز کرد و خودش رو توی بغلش انداخت و زیر لب گفت: دیر کردی... چرا اینقدر دیر کردی... منو ببر... همین الان از این جا برگردیم... برگردیم خونه...

*پدرخوانده  فوراً پسر رو در آغوش گرفت و در حالی که تهیونگ ر‌و به خودش نزدیک کرده بود، با لحنی آرامبخش باهاش صحبت کرد.

"الان همه چیز خوبه، همه چیز روبه راهه ..."

*در حالی که پدرخوانده تهیونگ رو در آغوش گرفته بود و باهاش صحبت می کرد، محافظ درست پشت سر اون وارد اتاق شد تا امنیت منطقه رو حفظ کنه. محافظ در رو پشت سر پدرخوانده بست و محکم و هوشیار در موقعیت خودش  داخل اتاق ایستاد. قبل از اینکه پدرخوانده دوباره صحبت کند یک لحظه سکوت برقرار شد.*

"الان همه چیز خوبه. تو خوب هستی. همه چیز خوبه و قراره بهتر بشه. کسی که می خواست بهت صدمه بزنه دیگه نیست. هیچ چیزی نمی تونه بهت آسیب برسونه، هیچ کس نمی تونه بهت آسیب برسونه. تو در امانی. تو با من جات امنه. " *پدرخوانده‌ در حالی که با تهیونگ صحبت می‌کرد و اون رو به خودش نزدیک می‌کرد، در حالی که محافظ پشت سر اون ایستاده بود.*




Orphan and adopted son Where stories live. Discover now