بهش نزدیک شد و از نزدیک بهش نگاهی انداخت.
گونههاش سرخ شده بودن و چشمای بیحالش نیمه باز بودن.
تهیونگ وقتی نگاه خیرهی مردی رو بالای سرش حس کرد سرش رو بالا گرفت و با چشمای خمارش بهش زل زد.چند ثانیه همونطور با اخم و چشمای نیمه باز بهش نگاه کرد و چیزی که باعث شکستن سکوت بینشون شد صدای سکسکهی تهیونگ بود.
وقتی پسر کمی جا به جا شد جونگکوک تونست رد کبودی کمرنگی رو روی گردنش ببینه.
اخم غلیظی کرد و بعد از اینکه یک پاش رو روی زمین گذاشت، دستش رو به سمت چونهی پسر برد و سرش رو به سمت بالا هدایت کرد.پسر مطیعانه سرش رو حرکت داد و جونگکوک تونست دید بهتری از کبودی روی گردنش داشته باشه.
اون رد کبودی صد در صد حین دعوا تشکیل نشده نبود..انگشت شصتش رو خیلی آروم روی هیکی روی گردن پسر کشید و با یادآوری چیزی اخم وحشتناکی کرد.
امروز بومگیو رو هم با یه هیکی روی گردنش دیده بود!
نکنه..
نکنه اون دو نفر..نه نه!
سرش رو به طرف تکون داد و چشماش رو بست.
خیلی عجیب بود اما حسی ته دلش میگفت این یه هیکی از طرف یه مرده و نه یه زن!اخمش حتی از قبل هم غلیظ تر شد و با حرص فشاری به اون کبودی کمرنگ آورد که باعث در اومدن آخ کوچیک پسر شد.
پسر با مظلومیت آخی گفت و با چشمای درخشان و صورت قرمزش به مرد روبروش خیره شد.
"نکـن.. درد..هیع..می..گـیره"وسط جملهش سکسکهی کوتاه و بامزهای کرد که باعث شد اخمای مرد حتی شده یکم از هم باز شن.
جونگکوک وقتی وضعیت بد پسر رو دید به سختی کمکش کرد که بلند شه و حداقل روی رخت خوابش بشینه.
پسر با گیج و منگی خیلی آروم روی زمین نشست و پاهاش رو دراز کرد.
سکوتی که دقایقی بود بینشون برقرار شده بود توسط تهیونگ شکسته شد.
"چـرا من.. انـقدر بی..مصـرفم؟ هیع"جونگکوک با شنیدن لحن غمگین پسر سرش رو بالا گرفت و با نگاه سوالی بهش خیره شد.
"مـن..هیع.. به درد هیـچی..هیع..نمیخورم"
مکثی کرد و ادامه داد:
"هیع.. ببیـن حتی نمیتونـم..هیع..جلوی سکسکهم رو بگیـرم!"جونگکوک لبخند محوی به طرز صحبت کردن پسر زد و روبروش روی زمین نشست.
"من فـقط بلدم..هیع.. دردسـر درسـت کنم"
دوباره مکث کرد.
"اما مـن چنـدش نیـستم.. هیع.. باور کن حـتی تا به حـال به کسـی دسـت هم نزدم"قطره اشکی از چشمش پایین ریخت.
"چرا مـن اینجـوریم؟ هیع.. چـرا اصلا وجود دارم؟"
با حالت کیوتی آستینش رو به دماغ قرمزش کشید.
"مـن اصلا حتی مردگرا هـم نیستـم! هیع.. میخـوای بهت ثابت کنـم ازشـون خوشم..هیع.. نمـیاد؟"به جونگکوک نزدیک شد و با انگشتش که تقریبا توی آستینش مخفی شده بود بهش اشاره کرد.
"تـو یه مـردی؟"
با حالت کیوتی پرسید که باعث شد لبهای جونگکوک کش بیان.
سرش رو به معنای آره بالا پایین کرد که باعث درخشش چشمای پسر شد.پسر مست خیلی ناگهانی یقهی لباسش رو توی مشتش گرفت و جلو کشیدش.
سکسکهی آرومی کرد و با چشمای درخشان و خمارش به مرد نگاه کرد.جونگکوک با تعجب آب دهانش رو قورت داد و میتونست قسم بخوره قلبش از سینهش بیرون زد وقتی که پسر خیلی یهویی سرش رو جلو کشید و لبهای داغش رو روی لبهاش کوبید.
چند ثانیه لبهاش رو روی لبهای مرد نگه داشت و بی توجه به مردی که فاصلهای تا سکته کردن نداشت، بوسهی آرومی روشون نشوند.
زبون مرطوبش رو خیلی آروم روی لبهای خوش حالت مرد کشید و ندید که روح مرد از بدنش جدا شد.
لحظاتی بعد بالاخره عقب کشید و بعد از خمیازه کوچیکی چشماش رو مالید.
جونگکوک که هنوزم توی شوک بود داشت به دیوار روبروش نگاه میکرد و حتی دیگه توی این دنیا هم سیر نمیکرد.
با شنیدن آه کلافهی پسر چشمای درشت و متعجبش رو با سرعت آروم به سمتش چرخوند."اه لعنتی! مـن نباید از ایـن بوسـه خوشـم میومد!"
مطمئن بود گوشاش اشتباه شنیدن.
اصلا مطمئن بود داره توهم میزنه و الان همونطور که توی رخت خوابشه داره همه اینا رو خواب میبینه.اما با افتادن سر پسر روی ران و بخش حساسش حقیقت مثل پتکی خورد توی صورتش.
اون زنده و بیدار بود و حتی توهمم نمیزد!
و همین الان همجنس خودش رو بوسیده بود!
و اونم نه هر پسری..
بلکه تخس ترین و شیطون ترین پسری که تا به حال توی زندگیش دیده بود..بی توجه به عضوی که داشت آروم آروم از خواب بیدار میشد نگاهی به صورت غرق در خواب پسر انداخت و بعد از کشیدن انگشتش روی لبهاش، اونا رو داخل دهانش کشید و با لبخندی که ناخودآگاه روی لباش نقش بسته بود، دنبال روشی برای جا به جا کردن پسر بدون اینکه از خواب بیدارش کنه میگشت.
••••••••••••••
YOU ARE READING
Buchaechum || Kookv
Historical Fiction🌸✨بوچاچوم: رقص سال نو✨🌸 Mᴀɪɴ Cᴏᴜᴘʟᴇ: 𝗞𝗼𝗼𝗸𝘃 Sᴜʙ Cᴏᴜᴘʟᴇ: 𝗬𝗼𝗼𝗻𝗺𝗶𝗻 Gᴇɴʀᴇs: 𝗵𝗶𝘀𝘁𝗼𝗿𝗶𝗰𝗮𝗹, 𝗿𝗼𝗺𝗮𝗻𝗰𝗲, 𝘀𝗺𝘂𝘁, 𝗰𝗼𝗺𝗲𝗱𝘆,𝗵𝗮𝗽𝗽𝘆𝗲𝗻𝗱 +تو برای فرار از گارد سلطنتی خودتو انداختی توی بغل پادشاه! فکر نمیکنی این ریسکش یکم با...
⛩️Part 20⛩️
Start from the beginning