⛩Part 10⛩

720 135 5
                                    


به اطرافش نگاه کرد و سعی کرد هیجانش رو مخفی کنه.
درسته که محل سکونت پادشاه فرق زیادی با بقیه جاهای قصر نداشت اما بازم به چشم تهیونگ خیلی خاص تر میومد چون به هر حال اونجا محل زندگی پادشاه بود!

سرش رو از چپ به راست میچرخوند و با نگاه ذوق زده‌ش به در و دیوارای چوبی نگاه میکرد.

جونگکوک سرش رو چرخوند و نگاهی به اون پسر که داشت با نگاهش اطراف رو میبلعید و لبخند ذوق زده‌ای روی لباش داشت، انداخت.

کمی به حرکات عجیبش خیره شد و بعد از اینکه لباشو به شکل یه خط صاف در آورد دوباره به جلوش نگاه کرد و ایندفعه کمی سریعتر قدم برداشت.

در همون حین زیرلب "چی چی شده" آرومی گفت و سعی کرد زود قضاوتش نکنه...
از کجا معلوم... شاید واقعا دیوونه نباشه پسر بیچاره.

و از همه چیز‌ جالب‌تر این بود که تهیونگ با خودش فکر میکرد رفتارش کاملا معقوله و جونگکوک به هیچ وجه نمیتونه متوجه ذوقش بشه.

سرش رو دوباره به سمت چپ چرخوند و در کسری از ثانیه محو یه مجسمه درخشان و طلایی رنگ به طرح ببر شد.
دلش بدجور میخواست به اون سمت بره و به اون مجسمه خیره کننده دست بزنه.

چشماش دقیقا مثل کسایی که هیپنوتیزم شدن روی اون ببر درخشان زوم شده بودن و درک درستی از اطرافش نداشت.

دستاش رو مثل مومیایی ها جلوی خودش گرفت و هنوز با لبخند به ببر رویاهاش خیره بود.
شاید حتی بشه گفت اگه اونو کسی میدید میتونست قسم بخوره مثل مومیایی های توی داستانا اشعه‌های سبزی از چشماش بیرون میزد و با اون لبخند مسخرش کپی افراد جن‌زده به نظر میرسید.

داشت قدمی به سمت چپ بر میداشت که ناگهان با برخوردش با جسم سفتی آخ بلندی گفت.

جونگکوک با حس برخورد چیزی به کمرش و شنیدن صدای ‌آخی به عقب چرخید و با تهیونگی مواجه شد که داره انگشتش رو روی دماغ قرمز شده‌ش میکشه و همزمان که چشماش بسته‌س داره زیرلب صداهای عجیبی مثل "اه وای ووی" در میاره.

قیافه متعجبی به خودش گرفت و به صداهای عجیب اون پسر گوش داد.
"آخ آخ دماغ کیوتم نابود شدددد"

شاید با خودتون فکر کنید که جونگکوک بعد از شنیدن کلمه "دماغ کیوت" دلش برای تهیونگ ضعف رفت و کلی براش ذوق کرد... اما نه!
جونگکوک ایندفعه یقین آورد که اون پسر دیوونست! آخه کی به دماغش لقب میده؟
حداقل دیگه عذاب وجدان نداشت بخاطر اینکه دقایقی پیش ندونسته قضاوتش کرده بود و بهش گفته بود دیوونه...

تهیونگ بعد از کلی قربون صدقه دماغش رفتن ناگهان یادش افتاد که شخصی که روبروش قرار داره پادشاهه پس یهویی تعظیم کرد و با قیافه خجالت زده‌ای به جونگکوک نگاه کرد.

دهان جونگکوک تقریبا به شکل  ᴜ  در اومده بود فقط با فرق این که دندون های بالاییش‌ هم قابل دیدن بودن و گوشه‌های دماغش هم چین خورده بودن...
یه چیزی توی مایه های انزجار و تعجب... (همون قیافه وات د فاک خودمون)
هر چند که تهیونگ فکر کرد این واکنش پادشاه بخاطر برخوردش با کمرش بوده و نه بخاطر قربون صدقه رفتن هاش برای دماغش.

Buchaechum || KookvWhere stories live. Discover now