نیم چه قسمت

1.1K 126 18
                                    

«زیادی تمیز بود»

با بغض گفت

:«زیادی برای مرگ طبیعی تمیز بود»

نامجون دستش رو زیر چونش گذاشت

:«جونگکوک احتمالش خیلی کمه ولی بعید نیـ....»

:«بابایی اومدی؟»

بل مطمئن بود صدای پدرش رو شنیده و درست بود
ولی پدرش سر تا پا خونی بود

جونگکوک:«عزیزم چرا بیداری؟»

بل:«دلم برات تنگ شده بود»

جمله دخترش قلبش رو آب کرد
خواست بلند شه و بغلش کنه که یادش اومد لباسش خونیه

ولی بل پدرش رو بغل کرد

:«بابا هیچوقت تنهام نزار باشه؟»

بوسه به موهای مشکی دخترش زد وافعا اسمش برازندش بود

جونگکوک:«نگران نباش بابایی همیشه پیشته»

.
.
.
.

:«صبح بخیر آریل»

:«صبح بخیر عمو»

تهیونگ دست از صبحونه درست کردن برداشت و به سمت آریل رفت

:«هی چیشده»

آریل:«مهم نی»

تهیونگ:«هی به عمو بگو تا با هم حلش کنیم باشه؟»

آریل:«امروز پدر و مادر همه بچه ها میان تا درباره شغلشون حرف بزنن »

تهیونگ:«نگران نباش من حتما میام»

آریل:«ولی عمو تو که بیکاری»

تهیونگ:«خبببببببببـ.. ــ»

نمیدونست چطوری به دختر بچه که با چشم های تیله ای که از پدر جذابش به ارث برده بود توضیح بده که داره هفت تا رییس مافیا زندگی میکنه

پس منطقی ترین جواب ممکن رو پیدا کرد

:«البته که من کار میکنم حالا با آرامش صبحونت رو بخور امروز عمو یونگی میبرتت مدرسه»

:«ممنونم عمو»

اشتیاق از صدا و چشم دختر معلوم بود

.
.
.
.

دوباره گلوله ها رو چک کرد ده نیم ساعت دیگه باید یکی از بزرگترین معاملات کره رو باید انجام میداد ولی ممکن همه چیز خوب پیش نره بخاطر همین دو چاقو زیر کفشش،دو تا تو جورابش، چهار تا اسلحه و صد البته یه بی سیم برای خبر کردن اعضای باندش به همراه داشت

خواست از خونه خارج بشه که تهیونگ جلوش رو گرفت

ـ:«نامجون ما باید تا یه ساعت دیگه بریم مدرسه آریل نمیشه نری؟»

نامجون:«شغل من برات جوکه؟»

تهیونگ میدونست حرفش احمقانست ولی امروز باید هر طور شده به مدرسه آریل میرفتن

هفت مافیا در یک خونه Where stories live. Discover now