شنیدن صدای لرزان جونگ کوک باعث مشت شدن دست آلفا شد.

تقریبا نیم ساعت طول کشید تا هر سه به خودشون مسلط بشن اما تهیونگ از نگاه گاه و بیگاهی که جونگ کوک به قفس ها می انداخت و حرف زدن آرام پسرش، ذره ذره حالش رو می فهمید و گرگ درونش برای نجات امگاش زوزه می کشید.

+ چه احساسی داره؟ داره درد میکشه یا ازم متنفر میشه؟

هیو با شنیدن لحن پر از غم دوستش سر بلند کرد و با دیدن نگاه غمگینش به صفحه مقابلشون، فهمید که مخاطبی که ازش حرف میزنه، جونگ کوکه.

برای اون هم سوال بود.

چه احساسی داشت درون چنین اتاقی قرار گرفتن؟

فرصت جواب دادن به تهیونگ با ورود سانگ و قرار گرفتنش در تصویر از دست رفت.

هر دو مرد دلشون می خواست لبخند کثیف مرد درون تصویر رو با مشت پایین بکشن!

سانگ شروع به حرف زدن کرده بود و جواب های کوتاه جونگ کوک دل تهیونگ رو به درد می آورد.

اما با شنیدن حرف های پدرش چنان در بهت و بعد خشم غوطه ور شد که نتونست تحمل کنه و ایستاد.

دندان هاش با خشم به هم برخورد می کردن و بند بند انگشت هاش از شدت فشار مشتش، سفید شده بودند: عوضی..

هیو چنان در شوک فرو رفته بود که حتی حرف زدن هم از یاد برده بود.

هیچ کدوم انتظار چنین چیزی رو نداشتن.

آزمایشاتی انجام و موجوداتی درست شده بود که از دید هر دو نفرشون پنهان شده بود.

هر دو در بی خبری از چنین فاجعه بزرگی برای داشتن همان ذره اطلاعات ناچیزشون، خوشحالی می کردند.

با دیدن از بین رفتن نمونه انسان به اون شکل فجیع ، تهیونگ با تمام سرعتی که از خودش سراغ داشت، از اتاق خارج شد و بدون استفاده از آسانسور ، خودش رو به طبقه هشتم رسوند.

جایی که تنها یک ماسک در وسط راهرو افتاده بود...



شش های یخ بستش نیازی به تنفس نداشتند اما با وجود دست روی دهان و بینیش، احساس خفگی می کرد.

اینکه اینطور وحشیانه به عقب کشیده می شد، تمام تلاش هاش برای رهایی رو نقش بر آب می کرد و باعث بیشتر شدن ترسش می شد.

تنها در دلش به نیمه لیتلش التماس می کرد که دوام بیاره و خودش رو نشان نده، وگرنه کارش تمام بود!

+ میدونستم یجای کار ایراد داره... ولی رییس گاهی عجیب زود باور میشه!

اون صدا رو می شناخت.

صدای شخصی که احساس پیروزی می کرد خیلی براش آشنا بود اما موقعیت به ذهنش اجازه تحلیل کردن نمی داد.

VAMP | Omega Where stories live. Discover now