بدل ِ او

327 76 105
                                    

روی آرنجش خم شده بود و با لذت به خط فرو رفته کمر جان نگاه می کرد. موهای پخش شده روی بالشت باعث می شد ولش زیر و رو شود. " بیا بخواب " صدای خفه‌ی جان بود.

بعضی ها که از دور ماجرا را می دیدند تصویر داشتند یییو عاشق چهره‌ی فریبنده پروفسور شده است. آن ها که از دل اتفاقاتی که ييبو با رنج بیرون آز آن بیرون آمده بود خبر نداشتند.

پروفسور همه‌ی دار و ندار ییبو بود. همه‌ی توانش و داراییش. حتی هایتانگ که ناجی روز های زهر ييبو بود هم پروفسور نمی شد‌.

ییبو با شيطنت طی یک حرکت کوتاه خودش‌ رو روی کمر جان کشید و دقیقا روی باسنش نشست." چقدر داغی گا" سپس‌ روی کمر جان‌ دراز کشید و خیلی ریز گوشش رو بوسید. ییبو باید روی همه‌ی جان ردی از مالکیت می گذاشت. نباید می گذاشت کسی دستش به او برسد. کمی سرش را ما بین گردن و شانه جان فرو برد. طبق معمول اول خوب لیس زد و بعد محکم دندان هایش را عمیق در پوست گردن جان فرو برد و تا وقتی مزه گس آهن را حس نکرد از جان دور نشد. روی زخم ایجاد شدا بوسه‌ای زد" درد گرفت؟"

" بلدی به کسی درد بدی؟ همین که می بوسی همه دردا می ره "

جان نفس‌ عمیقی کشيد. سر ییبو روی بدنش بود و گونش روی بالشت فشرده می شد. می دونست ییبو عاشق اینه که پوست داغ جان رو لمس کنه.

پسر بچه کمی سر جای خودش تکون خورد. دست آخر انگار اون چیزی که توی دلش گیر کرده بود رو به زبون آورد" جیان سوئینگ کجاست؟"

جان حدس می زد پسرش بخواد این سوال رو بپرسه" جایی که باید باشه  یعنی در واقع دور از لی یو"

ییبو با تخسی کنار گوشش زمزمه کرد" کجاست اون جایی که باید باشه؟"

" ییبو!"

با حرص مشتی به پهلو جان کوبید و از جاش بلند شد.
در حالی که از شدت حرص تمام پوست لبشو می گزید و می کند شروع کرد با صدای بلند غرغر کردن" مردم دوست پسر دارن منم دارم. بهش می گم بیا باهم بخوابیم می گه نه. می گپ فلان چیز می گه نه می گم زهرمار می گه نه کلا فقط می تونه بگه پاستیل من....."

" پاستیل من "

هر دو همزمان باهم گفتن. ییبو با شنیدن اسم پاستیل جیغ کشید و همزمان مشت هاشو به بدن برهنه جان هدیه داد" نگو نگو.  بهم بگو لائوزی به جاش "

جان حالا چرخیده بود و به کمر دراز کشیده بود. بلند بلند به حرص خوردنای ییبو می خندید و اون یه ذره شکمی که جدیدا پیدا کرده بود هم تکون می خورد.

ییبو با دیدن شکم جان با شرارت بهش تیکه انداخت" مثل شوگرا شکم در آوردی. یکم دیگه هم موهات می ریزه"

جان دستی توی سر قشنگش کشید و موهای نرمشو لمس کرد" اگر من شکمم بزرگ شه یا موهام بریزه دیگه دوستم نداری؟"

professor (پروفسور)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ