اون یه موجود زنده‌س

350 98 181
                                    


سلام به قشنگای عزیزم!
بالاخره بعد از چیزی حدود دو سال نوشتن پروفسور رو شروع کردم. برای من پروفسور به عزیزی جبران می کنمه. امیدوارم همون اندازه بهش عشق و محبت بدید. اما بگم پروفسور یه روایت از زندگی روزمره افراد نیست. ما اینجا با جهانی فانتری روبرو هستیم، جهانی که مرگ نمی تونه پایان از دست دادن عزیز فردی باشه و کسی چه می دونه شاید یه روزی دنیا همین قدر پیش رفته شد اما این دنیای پیش رفته همین قدر نامرد خواهد بود.
این داستانو تقدیم می کنم به پسرم که با هر نفسش نفس می کشیم.
دوستت دارم عزیز تر از روح و روانم.


پروفسور پارت یک:
اینجا مرکز تحقیقاتی شیائو در یکی از کویر های فلات چین بود. جایی که حتی ابر ماهواره های آمریکا هم از پس شناسایی آن بر نمی آمدند. منطقه ای امن زیر بیست متری زمین.
تونل های پیچ در پیچ و فضایی کاملا استریل، اگر کسی با چشمان باز وارد این حفرهِ ی  زیر زمینی نمی شد تحت هیچ شرایطی به مغزش نمی رسید که ممکن است با یک تشکیلات زیرزمینی روبرو شود. برای او این محیز کاملا شبیه به یک آزمایشگاه فوق پیش رفته در شمال شهر به چشم می آمد.
پرسنل با لباس هایی که کاملا آن ها را از اشعه یونیزه محافظت کند عبور و مرور می کردند. لباس ها خاکستری بودند با چند نوار بنفش.
این آزمایشگاه مثل یکی از ده ها آزمایشگاه دیگر کارش تولید انواع و اقسام بافت بدن بود. قلب؟ چشم؟ پلک؟ ریه؟ کبد؟ دست با ناخن های مربعی یا هلالی؟ تفاوتی نمی کرد کافی بود سفارش دهید آن موقع چیزی حدود بیست تا سی روز دیگر می توانستید آن را داشته باشید. در این دنیای فوق مدرن دیگر هیچ کس از نبود اعضا بدنش رنج نمی برد.
آزمایشگاه دکتر شیائو به راحتی mhc تایپینگ می کرد و خیلی کم پیش می آمد که در این نبرد ببازد.
پرسنل وظیفه مختلفی به عهده داشتند.
گروه یک: آن ها به شناسایی افرادی می پرداختند که از نظر فیزیکی و روحی در شرایط مناسب باشند.
گروه دو: وظیفه بررسی این افراد از نظر مسائل ژنتیکی و گروه خونی را داشتند.
گروه سه: به دست آوردن تخمک و اسپرم ها
گروه چهار: آمیزش آنها
گروه پنج....
گروه شش....
و.....
در واقع یک هزارتو بود. تا جایی که یک سلول تخم را در دستگاه هایی که شبیه ساز رحم بود می گذاشتند. این دستگاه به طرز معجزه آسایی طی چند روز یک نوزاد را تحویل محققان می داد. پس از آن نوزاد در دستگاه هاس دیگری قرار می گرفت تا به سن هفده سالگی برسد. بدن این فرد هیچ وقت نمی توانست زندگی را لمس کند چرا که در عملیات تقسیم تمام اعضا بدنش تقسیم می شد. حتی پوستش هم به فروش می رسید و باقی مانده بدنش برای ساخت مواد آرایشی بهداشتی به کار می رفت. انساس هایی که هرگز چشم هایشان را باز نمی کردند. آن ها هیچ گاه دوران کودکی را تجربه نمی کردند و یک شبه هم از بین می رفتند.
شاید گمان کنید این یک امر غیرقانونی باشد و پروفسور شیائو، موسس این آزمایشگاه یک خاطی بلفطره است که پلیس عکسش را روی هر تیر برق شهر زده باشد و در کنار تصویر صورتش کوهی از سکه های طلا را به عنوان جایزه گذاشته باشد. اوه نه. اینجا باید بخندم. اتفاقا پروفسور شیائو در اتاثش یک کمد داشت که پر بود از مدال ها و تقدیرنامه هایی که سران کشور در جشن های هر ساله پیوند عضو با دست مبارک شان تقدیمش می کردند. اصلا همین شهردار چو، همین شهردار چو خودش پارسال یک چشم از موسسه شیائو گرفت. اما بعدا خیلی غرغر کرده بود. می توانست همین چشم را از موسسات دیگر بگیرد با قیمتی ارزان تر اما همسرش معتقد بود دستگاهایی که آزمایشگاه شیائو برای ساختن انسان دارد از بقیه بهتر است.
تنها یک قانون در برابر این عمل شرافتمندانه بود آن هم این بود اگر یک نفر از زیر آزمایش زنده در بیاید موسس آزمایشگاه باید او را به فرزندی بگیرد و یک زندگی مناسب که در خور شرافت یک انسان باشد را برایش فراهم کند.
خب شکر خدا که گروه پروفسور شیائو با دقت بالایی که داشتند مانع از این عمل می شدند و تا کنون هر چه کالبد ساخته بودند همگی به راحتی تقسیم شدند.
.

professor (پروفسور)Onde histórias criam vida. Descubra agora