شات هشتم؛ تو رو نخوام؟

3.9K 334 40
                                    


جلوی واحد جونگ‌کوک صبر کرد و آب دهانش رو قورت داد. بارها دست بالا اومد تا رمز لعنتی در رو بزنه و وارد شه؛ اما هی نتونست مغزش رو جمع کنه و دستش رو پس می‌کشید.

حالا که خودش رو جلوی در آپارتمان جونگ‌کوک پیدا کرده بود، واقعیت مثل پتک توی صورتش کوبیده شد؛ اگر می‌رفت داخل، چی باید می‌گفت؟ به بهانه‌ی دست بسته شده‌ی مرد نمی‌تونست اونجا باشه اون هم درحالی‌که  پارچه‌ی دور دستش رو دیده بود.

باز هم کم نیاورد و به‌جای اینکه رمز در و بزنه و وارد بشه، زنگ تیز در رو به‌صدا درآورد و یک قدم فاصله گرفت تا با روبه‌رو شدن یکهویی با جونگ‌‌کوک پس نیفته.

طولی نکشید که در واحد جونگ‌کوک باز شد و جونگ‌کوک بدون اینکه نگاهی به پسر بندازه، ورودی در رو براش باز گذاشت تا تهیونگ وارد بشه.

تهیونگ حس آهویی رو داشت که داره با پای خودش قدم به قفس یه شیر گرسنه می‌ذاره. چشم‌هاش رو برای آروم‌شدن خودش روی هم فشار داد و بعد از بازکردن، جونگ‌کوکی رو دید که روی کاناپه نشسته، سرش رو به پشتیش تکیه داده و چشم‌هاش رو بسته.

بی‌صدا وارد آشپزخونه شد و شربت انجیر محبوب جونگ‌کوک رو درست کرد و همراه کیت مراقبت پزشکی، از آشپزخونه‌ی نقلی واحد جونگ‌کوک بیرون زد.

روبه‌روی پاهای جونگ‌کوک، روی زانوهاش نشست و سنگینی نگاه مرد رو با تک‌تک حس‌های حساس بدنش حس کرد. گاز استریل، ضدعفونی کننده رو برداشت و از پایین به چشم‌های مرد خیره شد و گفت:
- می‌ذاری؟

جونگ‌کوک با دیدن چشم‌های درشت پسر که با سایه‌ی اسموکی و خط چشم محوی که کشیده بود، دلبرترش کرده بود، فاکی زیر لب گفت و دستش رو که با بدبختی با یه پارچه بسته بود رو بین بندهای انگشت تهیونگ گذاشت.

تهیونگ خودش رو به نشنیدن زد و آروم پارچه‌ی خونی رو از لای دست و انگشت‌های آسیب‌دیده‌ی مرد جدا کرد. با دیدن خطوط بریده‌بریده‌ی کف دست جونگ‌کوک، بغضش رو قورت داد و چونه‌اش لرزید. نفس‌های عمیق کشید و همزمان با اینکه دلش ریش می‌شد، ضدعفونی کننده رو آروم روی کف دست مرد ریخت.

صدای هیس مرد و تکونی که خورد، نشون‌دهنده‌ی دردی بود که تحملش می‌کنه. اینجور هم نبود که تهیونگ تا حالا زخم‌های جونگ‌کوک رو نبسته باشه؛ فقط هیچ‌وقت بهش عادت نمی‌کرد و هربار با دیدن هرآسیب‌دیدگی، روحش، دلمرده می‌شد و بغض می‌کرد.

- اگر هنوز نبخشیدیم فقط بهم بگو، لازم نیست سر دستم دربیاری که خوشگل من.

با شنیدن صدای مرد به خودش اومد و متوجه شد که داره محکم روی زخم‌های مرد رو فشار می‌ده و اذیتش می‌کنه. سریع دستش رو کشید و هییع بلندی گفت که مرد بی حرف، سریع باند رو دور دستش شلخته پیچید و با دست سالمش، از بازوی تهیونگ گرفت، بلندش کرد و‌ روی پاهاش نشوند.

𝐁𝐥𝐮𝐞𝐌𝐚𝐫𝐠𝐚𝐫𝐢𝐭𝐚ᴷᴼᴼᴷⱽ ᴬᵁWhere stories live. Discover now