پارت 2*

249 57 56
                                    

همان بوسه کافی بود تا مغز ییبو خاموش شود و قلبش او را به سوی لبهای شیائوجان بکشاند.
دستهایش را دور گردن او حلقه کرد و جان سخاوت مندانه لبهایش را فاصله داد تا ییبو او را به نرمی ببوسد و خیلی زود زبانش با شیطنت در دهانش بلغزد. هومی از لذت کشید .

هرچند طعم گس و تلخ ابجو را در بوسه نمی پسندید اما این پسرک لاغر همچنان شیرین بود. کمی ییبو را جابجا کرد و او را روی پاهایش نشاند و سرش را برای دیدن صورتش بالا برد.
بدلیل تاریکی و نور بسیار کمرنگ چراغ خیابان چیز خاصی نمی دید اما چشم های ییبو برق میزد و تنش داغ بود.
_هی ییبو..
جواب نداد و خواست بلند شود اما جان اجازه نداد و حلقه ساعدهایش را دور کمر او محکم تر کرد. عضو برامده ی ییبو به شکمش مالیده شد و جان نیشخند زد.
_وانگ ییبو؟
+چیه
_مستی؟
+نه زیاد.
_وقتی مست میکنی کیرت راست میشه؟
ییبو این بار با شدت بیشتری جان را هل داد اما باز هم نتوانست خودش را ازاد کند.
+ولم کن
_اروم باش
+ازم چی میخوای؟
جان از روی تیشرت بوسه ای روی سینه ش که روبرو صورتش بود، گذاشت.
_تو بگو ازم چی میخوای.
ییبو هم قصد نداشت از این اغوش تنگ فرار کند!
+هیچی نمیخوام. ولم کن.

جان فهمید این پسرک لوس میخواهد بیشتر نازش کشیده شود اما ترجیح میداد التماسش را بشنود به جای اینکه نازش را بکشد. دستش را پشت گردنش گذاشت و کمی پایین کشید تا بتواند در گوشش زمزمه کند.
_میخوای لمست کنم؟ کمکت کنم کام شی؟ دوست داری همینجوری که بغلم نشستی برات هندجاب کنم؟
ییبو با برخورد نفس های گرم جان سرش را چرخاند و جان بوسه هایی روی گردنش گذاشت.
_یا دوست داری پایین پات بشینم و انقد دهنمو بفاک بدی تا تو دهنم ارضا شی؟
ییبو با شنیدن حرفهای بی شرمانه مردی که در یک مکان فرهنگی کار میکرد نفسش را بیرون داد. جان او را پایینتر اورد و ییبو مجبور شد قبل اینکه گردنش بشکند یا مهره های کمرش بیرون بزند، جابجا شود و نزدیک زانوهای جان بنشیند.
_شایدم میخوای یه کاندوم بهت بدم تا خودتو تا ته توی کونم فرو کنی؟
+ش.. شیائو جان!
_حالا که همه جا تاریکه و منو نمیبینی میتونیم کامل انجامش بدیم. کی میفهمه منو تو امشب چیکار کردیم؟

دستهای جان به سوی کمر و باسنش سر خوردند. ییبو کاملا در اغوشش مچاله شده و سرش را به شانه او چسباند. جان در دل پرسید این پسرک کم تجربه ست یا زیادی مست؟
پنجره ها توسط باد تکان میخوردند و قطرات باران شرشر کنان به همه جای خانه کوبانده میشدند. جان موهایش را نوازش کرد و اجازه داد کمی در همان حالت بمانند. ییبو دوباره دستهایش را دور گردن جان حلقه کرد و با گذاشتن بوسه های خیس روی گردنش به او میفهماند امشب بدجور هورنی شده و تنش این مرد را میخواهد!

جان لبخند با رضایتی زد و با هر دو دست باسنش را لمس کرد. ییبو قبل اینکه جان را به شک بیندازد لبهایش را بوسید و به نحوی اجازه را صادر کرد تا جان دستش را از کش شلوارش رد کند. حالا مستقیما پوستش را با سر انگشتان داغش فشار میداد. جان نمیتوانست جلوی خودش را برای پیشروی بگیرد و حین بوسه ی پرحرارتشان ناخوداگاه باسنش را میفشرد. انگشتش برای یافتن حفره ش آن طرفتر رفت. انگشت وسطش را به سوراخش فشرد و ناله ییبو از بین لبهایش خارج شد.
سرش را چرخاند و نفس نفس زد. جان بیشتر انگشتش را فشرد. با درک اینکه عضلاتش بیش از حد تنگ هستند پرسید.
_تا حالا اینجوری سکس کردی؟
+هووم
_جوابمو بده. نمیخوام هوم بشنوم!

a Bystander _ YizhanTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon