پلکی زد و با اطمینان به چشم های نگران جین خیره شد.

- هیونگ تمام تلاشمو میکنم تا بیشتر درکت کنم، پس لطفا همه عشقتو بهم بده...

سری تکون داد و لبخندش عمیق‌تر شد.
با اینکه هنوز بابت این رابطه و آیندشون درکنار هم نگران بود اما در اون لحظه به تنها چیزی که فکر میکرد پسرکی بود که درمقابلش با شور‌ ‌و شوق صحبت میکرد. 

با دیدن سکوت هیونگش، اَبرویی بالا انداخت و سرشو به قصد بوسیدنش جلو برد که جین به سرعتش مانعش شد.

- لباس هات خیسه تهیونگ، ممکنه سرما بخوری

ناراضی از پسر‌بزرگتر فاصله گرفت و دستاشو از دورش باز کرد، با بلند شدن جین از روی پاهاش، از توی وان بیرون اومد و همراه هم از حموم خارج شدن.
خیلی زود لباس های خیسش رو با یه دست لباس راحتی عوض کرد.
در همین بین، به کمک جین پانسمان دستش رو هم عوض کرد و روی تخت دراز کشید.

جین هم در کنارش  بر روی تخت دراز کشید و سرشو روی سینه‌ی پسرک گذاشت، همون طور که صدای ضربان قلب تهیونگ رو میشنید و به آرومی پرسید:

- یونگ‌می چیشد؟!

- بردمش پرورشگاه، اما قراره تمام هزینه هاشو تا به سن قانونی برسه پرداخت کنم

لبخند ملایمی زد و با دستش اَشکال فرضی بر روی سینه‌ی تهیونگ کشید.

- بعدش کجا رفتی؟

نوازش‌وار دستش رو بر کمر جین کشید و با بی‌تفاوتی گفت:

- یه کم قدم زدم و به رابطمون فکر کردم، بعدشم هم رفتم...

عجولانه بین حرف پسر پرید:

- رفتی کلاب؟

- هوممم

اخمی کرد و با لحنی که حسادت در اون مشهود بود گفت:

- تنهایی؟!

- نه

سرشو بالا گرفت و پایین به صورت تهیونگ خیره شد.

- پس با کی رفتی؟

- بوگوم

شوکه از پسرک فاصله گرفت و روی تخت نشست.
نگاهی به چهره‌ی بیخیال او انداخت و گفت:

- چی؟ چرا با اون؟

خمیازه‌ای کشید و چشم‌هاشو بست.

- چون اومد به دیدنم

با حرص گوشه‌ی لبشو لب‌ گزید و در دلش به پسرک ناسزا گفت...
هر چقدر که او با تهیونگ بحثش میشد و ازش دوری میکرد در مقابلش بوگوم هر روز به پسرک نزدیک‌تر میشد!

دوباره‌ی روی تخت دراز کشید با این تفاوت که دیگه سرشو روی سینه‌ی پسرک نذاشت و ازش فاصله گرفت.
حالا ذهنش درگیر شده بود، برعکس همیشه حس میکرد باید به تموم دنیا نشون بده که تهیونگ مال اونه...

𝗮𝗳𝘁𝗲𝗿 𝘂𝘀 | 𝘁𝗮𝗲𝗷𝗶𝗻Where stories live. Discover now