• part 6•

95 19 34
                                    

" همه دارن برای تعطیلات به مسافرت میرن" چانیول گفت، در حالی که داشت به مسافرانی نگاه میکرد که همراه خودشون کیف یا چمدان داشتن. " تو هم میری خونتون هیونگ؟"

" من هنوز اینجام، نیستم؟"

اگه وقت دیگه ای بود، جوک بی مزه جونمیون واکنشی دریافت نمی کرد، اما چانیول با بی قیدی به شوخ طبعی نصفه و نیمه اون خندید. گوشه ای از قلب جونمیون به همین خاطر از مملو از خشنودی شد.

با توقف ناگهانی اتوبوس به خاطر ترافیک بی موقع همه کسایی که ایستاده بودن تعادلشون رو از دست دادن و به هم برخورد کردن.

" من همیشه فضای زیادی رو تو اتوبوس اشغال میکنم" چانیول با شرمندگی گفت " برای هر باری که قراره بهت بخورم معذرت میخوام"

جونمیون میتونست بگه که پاهای دراز چانیول تا حد ممکن جمع شده بودن و تا میتونست تلاش میکرد که آرنجش به شخص کناریش برخورد نکنه"مشکلی نیست" جونمیون گفت و با گرفتن بازوی چانیول اون رو به خودش نزدیک تر کرد. سرش رو روی شونه اش گذاشت و در گوشش زمزمه کرد " هرموقع خواستی میتونی به قلمروی من تجاوز کنی"

" لعنتی!! تو واقعا ماهری!"

" تو چی ماهرم؟" جونمیون بی گناه پرسید.

" همین لاس زدن و اینا دیگه، عادلانه نیست"

"به مرور زمان یاد میگیری"

" همیشه حس میکنم بقیه آدما میدونن که تو رابطه چجوری رفتار کنن، لعنتی اونا جورین که انگار از قبل همه چیزو بلدن! من خیلی سخت میتونم نقش یه مرد رمانتیک رو بازی کنم"

" چانیول، آدم که همیشه دوست داشتن رو تجربه نمیکنه. وقتی میبنی کسی رو دوست نداری نباید خودتو مجبور کنی"

"من واقعا دوست دارم که تجربه اش کنم. یه رابطه آروم و عاشقانه داشته باشم، دست کسی که دوستش دارم رو بگیرم و آه- من هنوز.."

" هنوز فرد خاص خودت رو پیدا نکردی؟"

"آره، میشه اینجوری گفت"

همونطور که اتوبوس به ایستگاه مد نظر نزدیک میشد، جونمیون دستش رو به مشت گره کرده چانیول نزدیک کرد و کف دستش رو روی اون گذاشت.
"میتونی برای تمرین تا وقتی فرد خاصت رو پیدا کنی، دست من رو بگیری چانیول"

جونمیون خوب میدونست که نباید امید واهی داشته باشه. چون با وجود پیشنهادی که به چانیول داد، اونا بدون گرفتن دست همدیگه روی مسیر سنگفرشی پارک پیاده روی کردن. در طول قدم زدن چانیول مدام بهش نزدیک میشد و تصادفی بهش برخورد میکرد. باوجود اینکه حرکاتش خیلی عمدی به نظر میومدن اما جونمیون فقط به این نتیجه رسید که چانیول حتی در راه رفتن هم افتضاحه.

" میدونی چی خوب میشد؟" چانیول بی هوا گفت.

"چی؟"

" اگه یه پارک به نام خودم داشتم"

Through the WallsWhere stories live. Discover now