به پرونده روی میز اشاره کرد: به اون موردا برای ازدواج نیازی ندارم... من اونو دارم و مطمئن میشم هیچ آسیبی بهش وارد نشه و دست کسی بهش نخوره

چهره پدرش بی حس بود اما تهیونگ خشم واضح درونش رو می دید و لذت می برد.
از اون مرد متنفر بود...
شاید چیزی بیشتر از تنفر.

نگاهش رو از رییس گرفت و با بی تفاوتی حرف زد: بخاطر عنوان ولیعهد و اختیاراتم ممنونم...اینبار مطمئن میشم که کسی نتونه از من پسشون بگیره... و درباره پسرم

به عمد کلمه پسر و میم مالکیتش رو تکرار می کرد: اون نیازی به شغل جدید نداره... کنار خودم میمونه و هرجایی که برم میاد

نگاه عسلیش رو به چشم های قرمز پدرش دوخت و با جدیت حرف زد.
باید به او می فهماند که دیگه اجازه نزدیک شدن به اون دو رو نداره.

به میز نزدیک تر شد و دست هاش رو روی میز تکیه داد و به سمت پدرش خم شد: برای آخرین بار بهت اخطار میدم رییس!... من با چشم و گوش بسته به اینجا نرسیدم. از تک به تک کارات چه وقتی از قانون پیروی کردی و چه زمانی که نکردی، مدرک دارم... اونقدر عکس ازت جمع کردم و تو سکوت برات پرونده ساختم که حتی خودت هم نفهمی از کجا چنین اطلاعاتی بدستم رسیده... پس اینقدر پا رو دم من نزار و رو اعصابم راه نرو. به جونگ کوک نزدیک نشو... نمیخوام دستم به خون کسی که اسم پدرمو یدک میکشه کثیف شه!

صاف ایستاد و نگاه وحشیانه تری به مرد انداخت: ترجیح میدم کاملا برکنارت کنم اونم توسط کارای خودت تا اینکه بکشمت کیم سانگ وون

برای مدتی در سکوت به یکدیگر خیره ماندند و ناگهان خنده بلند و عصبی کیم سانگ وون بالا گرفت.

بلند و با تمسخر می خندید و باعث غلیظ شدن اخم بین ابروهای تهیونگ می شد.

بزور به خنده اش خاتمه داد و با نفسی عمیق به پشتی صندلیش تکیه زد: وای... عالی بود پسر...یاد جوونیای خودم افتادم

پوزخند روی لبش اعصاب آلفا رو بهم می ریخت.

به سمت مدارک روی میز خم شد و پوشه سورمه ای رنگ رو به طرف پسرش هل داد: از بین این لیست یه نفرو برای ازدواج انتخاب میکنی. جونگ کوک باید تو آزمایشات شرکت داشته باشه و از الان تو ولیعهد و جایگزین رسمی منی پس وظایفت رو درست انجام بده

جوری بیخیال حرف می زد که انگار تا لحظاتی قبل تهیونگ هیچ حرفی نزده و تهدید هم نشده!

دست هاش رو در هم گره کرد و ادامه داد: آزمایش های پزشکی هم از حالا خودم میبینم. دوباره چکاپ هاش شروع میشن و مطمئن میشم از زیر هیچ کدومشون در نره...باید از سلامت کاملش مطمئن بشیم تا بعد بشه از قدرت باروریش استفاده کرد و...

+بس کن

فریاد بلند تهیونگ تنها باعث پوزخند پدرش شد و نگاه بی حسش رو دوباره به سمت پسرش کشاند.

VAMP | Omega Where stories live. Discover now