سی و دوم. باورش نکن

545 115 36
                                    


«رئیس. نتایج آزمایش کیم همین الآن رسید به دستم. با دکترش صحبت کردم.»

یونگی قبل از این که دستگیره‌ی در رو بچرخونه، چند لحظه مکث کرد. می‌دونست اون طرف در، جئون و دخترش به انتظار ورود افسر پرونده نشستن. عمدا تنهاشون گذاشته بود تا از طریق دوربین‌ها رفتار مرد رو با اون بچه زیر نظر بگیره. اما درست وقتی تصمیم داشت به این خلوت پایان بده، موبایلش ویبره رفته بود و لی، دستیارش، با صدایی هیجان‌زده بهش سلام کرده بود.

«بگو ببینم چی داری لی؟»

«رئیس، درست حدس زدی. آقای کیم دچار اعتیاد به یه ماده‌ی مخدره. دکتر گفت این مخدر جدید و کمیابه. توهم‌زا هم هست. طوری مغز رو زیر و رو می‌کنه که ممکنه طرف خیلی از حوادث، خاطرات و ویژگی‌های شخصیتشو در دراز مدت فراموش کنه!»

یونگی فلز سرد دستگیره رو لای انگشت فشرد: «که این طور... دیگه چی دستگیرت شد؟»

«فعلا همین رئیس. این پسره هنوز بیهوشه. ولی دکتر گفت اگه از تون مخدر بهش نرسه، همچنان دچار درد بدن، سر و بدخلقی میشه.»

«دکتر که مرخصش کرد، بیارش این جا. باید ازش بازجویی کنیم. اول لازمه بفهمم چرا یه معتاد به توهم‌زا از خونه‌ی جئون فرار کرده!»

«باشه.»

یونگی گوشی رو توی جیبش فرو برد و خودش رو برای ورود به اتاق آماده کرد. نفسی آروم به سینه کشید و توی ذهنش لیست سوالاتش رو آماده کرد.

در که باز شد، یونلی سریع صاف نشست. حرکت تندش، جونگ‌کوک رو هم وادار کرد تکون بخوره. دست از نوازش سر بچه‌ای که روی رانش نشسته بود، برداشت و مودبانه جلوی یونگی روی‌ پا بلند شد: «وقتتون بخیر جناب...» و نگاهش روی تگ لباس یونگی کشیده شد، لبخندش رشد کرد: «مین.»

«بفرمایید. شما پدر یونلی هستید، درسته؟»

«بله آقا. مدارک لازم رو به دستیارتون نشون دادم. ایشون منو راهنمایی کردن این طرف.»

«آقای جئون...» یونگی پشت میز قرار گرفت. حالا فرصت طلایی‌ای نصیبش شده بود تا جونگ‌کوک رو خوب زیر نظر بگیره و رفتارش رو بسنجه: «ما دختر کوچولوی شما رو با شخصی به اسم تهیونگ گرفتیم‌. گویا در حال فرار بودن. اما به نظر نمی‌رسید تهیونگ بچه رو دزدیده باشه.»

«راستش ماجرای تهیونگ مفصله. می‌تونم در فضای خصوصی‌تری توضیح بدم.» نگاه معنادارش به یونلی، یونگی رو متوجه کرد. بلافاصله چندتا شماره گرفت و از سرباز جلوی اتاق‌ خواست بیاد یونلی رو بیرون ببره.

«نترس بابایی. بعد از صحبت من و آقای پلیس، میریم خونه. باشه عزیز دلم؟» مقابل نگاه تماشاچیِ یونگی، پیشونی بچه رو گرم بوسید و تا وقتی از در بیرون بره، با نگاه بدرقه‌ش کرد. بهش لبخند زد تا نگرانیشو برطرف کرده باشه.

LUCIAN |Kookmin| Hiatus Where stories live. Discover now