امشب، شب دومی بود که زین از بی خوابی گیج و منگ میزد.
درحالی که سعی داشت حواسش رو جمع کنه و همپای میگل بدوئه، به خودش بابت قبول کردن این نقشه ی بی سر و ته فحش میداد.

دو پسر نوجوون درحال دویدن تو خیابون های نیویورک ساعت دو صبح. چیزی که همه رو به حیرت میندازه.

زین بعد از یک ربع دویدن بی وقفه بالاخره از میگل پرسید: "پس کی میرسیم؟"
پسر جلویی با پچ پچ گفت: "تقریبا رسیدیم"

میگل کم کم سرعتش رو کم و کمتر کرد و بالاخره بعد از پنج دقیقه در حالی که خم شده بود و نفس نفس می‌زد ایستاد و بعدبا دقت دور و برش رو نگاه کرد.

خونه ایی که مقابلش ایستاده بودن  خونه ای قدیمی توی یکی از محله های گرون نیویورک بود و بین تمام اون خونه های مجلل و زیبا، ظاهر کاملا متفاوتی داشت. خونه ای قدیمی با شیروونی های قرمز.

زین بعد از بررسی ظاهر خونه با بی حوصلگی گفت: "به نظر نمیرسه که اون تو خبری باشه!"

"هیچوقت یک کتاب رو از روی جلدش قضاوت نکن!"

میگل با اضطرابی که نمیتونست پنهانش کنه روی اولین پله قدم گذاشت و در حالی که یقه لباسش رو شل میکرد تا راه نفسش باز تر بشه سعی کرد خودش رو مسلط بر اوضاع جلوه بده تا باعث نگرانی و تشویش زین نشه!

وقتی به بالای پله ها رسیدن، میگل در حالی که به سمت چپ متمایل شده بود توی جیبش دنبال یک گیره سر میگشت که از توی کشوی هم اتاقیش کش رفته بود و البته این رو هم میدونست که اون گیره سر برای اون پسر چقدر ارزش منده ولی بی توجه به این مساله اون گیره سر رو مخفیانه برداشته بود. میگل برای بار اخر به سمت پشت چرخید تا دور و اطراف رو چک کنه.

بادقت زیادی گیره رو کمی باز تر کرد و بعد اون رو توی قفل فرو برد و بعد از کمی بازی کردن با قفل، در با صدای تق کوچیکی باز شد.

میگل بعد از باز کردن در با نگاه افتخار امیزی به پشت سرش برگشت و به زین گفت: "به مهمونی خوش اومدی زین!"

زین با تعجب درحالی که سعی میکرد به داخل خونه سرک بکشه پرسید: "مگه نگفتی یک مهمونیه؟ پس چرا هیچکس نیست؟ به علاوه مگه ما دعوت نشدیم؟! این کار ها برای چیه؟"

از سوت و کور بودن خونه ای که قرار بود توش مهمونی برگزار باشه، اصلا احساس خوبی نمیگرفت.

میگل چشم‌هاش رو چرخوند و بی حوصله پچ پچ کرد: "برای هیجان! مردم میرن مهمونی که چیکار کنن؟"

میگل بعد از گفتن این جمله رفت تو و با احتیاط به سمت جلو خم شد تا ببینه کسی توی سالن پذیرایی هست یا نه!

"که خوش بگذرونن!"

"دقیقا ، ماهم اومدیم یکم خوش بگذرونیم! حالا انقدر حرف نزن و پشت سرم راه بیفت."

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 10, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Abstract horizonWhere stories live. Discover now