" اوه! یوگی؟! "
جیمین با چشمهایی که از حدقه بیرون زده بودن، درو به روی اولین مهمون باز کرده بود و با همسایهی جدیدش روبرو شده بود؛ جین، سورین و یوگی کوچولویی. که توی پیراهن لیمویی و جدیدش میدرخشید. با دو تا پروانهی طلایی روی موهاش و گونههایی به سرخیِ رز.
" دیمین! " گفت و به تقلید از پدرش، چشماشو گرد کرد. قلب جیمین برای فرشته کوچولویی که سئوکجین بغل گرفته بود، ضعف رفت.
" بیا این جا ببینم تو فسقلی! " قبل از این که به مهمونا راه ورود بده، دختر بچه رو از بغل پدرش گرفت و بوسید: " شما این جا چی کار میکنید؟! "
جین دست همسرشو گرفت و پا داخل خونهی جئون گذاشتن: " ما از دوستان آقای جئون هستیم. امروز تولد یونلیه. یوگی و یونلی با هم دوستن... "
" اوه! " جیمین دستی به موهای یوگی کشید: " چقدر خوشگل شدی خانوم کوچولو! قلبم از خوشگلیت درد میکنه! " و برای این که بچه رو بخندونه، دستروی سینهش گذاشت و وانمود کرد قلبش اذیتش میکنه. همزمان صورتشو مچاله کرد. شنید که ادا اطوارش چطور یوگی رو خندوند.
" تو چی؟ تو این جا چی کار میکنی جیمین؟ " جین کنار جیمین چند قدمی برداشت و به خدمتکارهایی نگاه کرد که اسباب پذیرایی رو آماده میکردن: " من معلم مدرسهی یونلیم. چه تصادف جالبی! فکرشم نمیکردم شما رو این جا ببینم بچهها... " چشمش به صورت گرفتهی سورین افتاد و با حرکت ابرو ازش پرسید چرا قیافهش درهمه. سورین خیلی زود لبخندی بهش نشون داد تا قانعش کنه همه چیز خوبه. هر چند جیمین خیلی واضح حس کرد اجبار روی اون لبخند سنگینی میکنه.
" سورین حالش خوبه؟ "
" چیزی نیست، یه سردرد جزئیه. " جین سری تکون داد و دست دور شونههای لاغر همسرش انداخت: " خب؟ آقای جئون کجاست؟ یونلی چرا پیداش نیست؟ پسر! این جا رو ببین... چه تزییناتِ درجه یکی! "
" هیونگ... باور میشه کارِ منه؟ "
در برابر حیرت جین، جیمین تنها خجالتزده خندید. شنید: " این همسایهی ریزه میزهی ما کلکسیونی از مهارت و زیباییه. "
" نه، مهارت اصلی پیش همسر توئه. کسی نمیتونه کلوچههایی به اون خوشمزگی بپزه هیونگ... " خم شد تا چهرهی سورینو ببینه. دلش میخواست با این تعریف کوچولو به اون زن کمک کرده باشه سردردشو چند لحظه از خاطر ببره.
" دیمینی... بوی خوب میدی. " یوگی بینیشو به گردن جیمین چسبوند و کاریکرد معلم جوون قلقلکش بیاد. میون خندهی شادی که رها کرد، یادش افتاد چند دقیقه قبل، توی اتاق جونگکوک جلوی آیینه ایستاده بود و از این عطر به خودش زده بود.
اون موقع، ژاکت راهراهشو که از شب پیش خشک شده بود، همراه با جین تن کرده بود. جلوی آیینه ایستاد تا سر و وضعشو بررسی کنه و موی سرشو هم شونه بزنه. اون جا بود که شیشهی براق و گرون عطر چشمش رو گرفت. کمی اطراف سینهش اسپری کرد و درست وقتی چشماشو بست، به روشنی حس کرد جونگکوک پشت سرش ایستاده. هرچند، کسی جز خودش اون جا نبود. این جادویِ عطر بود. عطر مخصوص اون مرد کاری میکرد حضورشو از نزدیک حس کنه. چرا که نه؟ جیمین بیشتر به خودش اسپری کرد و با حالتی راضی شیشه رو روی دروار برگردوند.
YOU ARE READING
LUCIAN |Kookmin| Hiatus
Fanfictionتو مریضی جونگکوک! LUCIAN BY BLACK STAR ژانر: جنایی، قتل، روانشناسی فصل اول: تکمیلشده ✓ چنل: @blackstar_writes