Part15 خورشید من

Start from the beginning
                                    

جایی که جیمین؛ یونگی رو با خودش برده

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جایی که جیمین؛ یونگی رو با خودش برده

___________________________________________

از روی موتور پیاده شدم و یکم به خاطره نداشتن تعادل اولیه ام تلو تلو خوردم.
جیمین با دیدن وضعیتم سریع خودش رو از روی موتور پایین کشید و بازوی راستمو بین دستش گرفت و با جدیت و نگرانی بهم خیره شد.
~ خوبی؟
+ آره. پیش میاد نگران نباش
لبخند ارامبخشم کاری کرد از نگرانیش کم بشه و دستش رو از روی بازوم پایین بیاره. نگاهم رو دوباره به اون جای دیدنی قفل کردم.
~ دوسش داری؟
+ شوخی میکنی؟!

همین حرفم کافی بود تا امید چشمهای جیمین خاموش بشه. به چند ثانیه نکشید نگاه پرذوقم رو به صورتش دادم و با صدای نسبتا بلندی لب زدم:
+ عاشقشم.
قدم هام به حالت دوییدن اما ارومتر از دوییدن معمولی سمت جاده پاییزی طی کردم و خنده لثه ایمو به دور تا دور اطرافم دادم. عابرهایی که از اونجا میگذشتن با دیدنم و رفتارم باهم شروع به پچ پچ کردن میکردن و یا به حالت عجیبی بهم خیره میشدن.
با دیدن رفتارشون رفتارم رو کنترل کردم و از حرکت ایستادم.

نمیخواستم جیمین با حرکاتم شرمیار بشه و نخواد دیگه من رو همراهی کنه.
~ چیشد؟
لبخند زوری ای زدم‌ و نگاهم رو که جیمین خودش بهم رسونده بود و کنارم ایستاده بود دادم.
+ هیچی خیلی خوشحالم.
دستشو رو با حالت فرمالیته رو پشت گردنش قرار داد و شروع به مالش گردنش کرد.
~ نمیدونستم کجا ببرمت که بهت خوش بگذره؛ گفتم شاید جای مورد علاقم تو رو خوشحال کنه...

چشم هام دوباره از ذوق و خوشحالی پر شد و رو پاهام از خوشحالی ناخواسته درجا میزدم.
+ خوشحالم خوشحالم.
سرش رو تزدیک گوشم اورد و صداش رو کمی بم و اروم کرد.
~ فقط تورو اینجا اوردم یونگی
قلبم گرم شده بود. ینی اونقدر براش عزیز شدم که منو به جای خاصش میاره...
فکر کردن به خاص بودن برای رفیقم خوشحالی و ذوقم رو دو چندان میکنه.

کمی طول کشید که بعد از حرفش واکنش نشون بدم. لبخند لثه ایم دوباره نمایان شد و نگاهم رو بهش دادم.
+ جیمین ممنون دوستم شدی.
~ یاااا چرا تشکر میکنی
بین بغضو خوشحالی گیر کرده بودم؛ اولی دوستی بود که داشتم و حالا چقدر خوش شانسم که منو بهترین دوستش میدونه. دستم رو دوطرف کمرش برپم و سفت بغلش کردم و سرم رو روی کتف چپش تکیه دادم.
گرمی تنش حس ارامش بهم میداد.
من تنها نیستم....
با همه مشکلات میدونم جیمین رو دارم. اگه اوما هم نباشه جیمین هست تا حالم رو خوب کنه.

با حس دستش دور بدنم خنده کوتاهی کردم و بیشتر از قبل بغلش کردم.
~ یونگی...
+ جیمین خیلی خوشحاااالم
~ یونگی من...
سرم رو از روی کتفش برداشتم با حالت سوالی بهش خیره شدم‌.
+ چیشده جیمینی؟
~ من...
___________________________________________

این هم پارت جدید از فیک (ASD)😍❤️🐾
با نظر و ووتهاتون بهم انرژی نوشتن بدین.🥺🥺🥺
یادتون نره پیشولی کلی دوستون داره.🥰
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

 ( تکمیل شده) ASDWhere stories live. Discover now