" تو؟! " تهیونگ ماتش برد. زبونش بند اومده بود: " تو همون دخترهای؟! "
" چی داری میگی؟ دیوونهای چیزی هستی؟ " دختر موفرفری بی این که ارزشی برای تهیونگ قائل بشه، راهش رو کشید تا مسیرشو از پیادهرو ادامه بده.
" حالا که تو رو دیدم، مطمئنم دیوونه نیستم. " تهیونگ دنبالش رفت و دست جلو برد بازوشو بگیره: " صبر کن ببینم، باید به سوالم جواب بدی. "
همین که انگشتش به پالتوی دختر رسید، کسی با خشونت دستشو پس زد: " هوی! میگم به من دست نزن. دلت میخواد به پلیس زنگ بزنم و بگم مزاحم مردم میشی؟ توی بد دردسری میفتیا! "
" تو خودت دردسری. " بخار سفیدی جلوی صورت تهیونگ رقصید: " مثل روز برات روشنه از چی حرف میزنم. آخرین بار سلین پیش تو بوده. من خوب میدونم برای کی کار میکنی عوضی، اگه پای پلیس بیاد وسط، تو از همه بدبختتری. "
چشمش دنبال پوزخند تحقیرآمیز دختر کشیده شد: " وای خدا! اول صبحی چه خل و چلایی به تور آدم میخورن. چی میگی تو؟ برو پی کارت! من باید برم سر کار. عجله دارم. "
تهیونگ رو هل داد و بند کیفش رو روی شونه جابجا کرد. راهش رو گرفت و از خیابون بعدی به سمتی پیچید تا پسر عصبانی و گیجی رو که مزاحمش شده بود، پشت سر جا بذاره.
" نقشهتون اینه. با تظاهر کاری کنید باورم بشه مریضم و توهم میزنم. ولی کور خوندین! من حالا کاملا مطمئنم دارین چه بلایی سر ما میارین... این یه بازی روانیه. یکی از هزارتا کار کثافتی که جونگکوک با مردم انجام میده. "
.
.
.جیمین سری چرخوند و به انبوه تزئیناتی که هنوز به در و دیوار نصب نشده بودن، نگاهی پر از بیچارگی انداخت: " تموم کردن همهی اینا تا کِی طول میکشه؟ "
رفتارش جونگکوک رو که از اولین پلهی نردبون بالا میرفت، خندوند: " نگران نباش. با هم تمومش میکنیم. " و بعد دستشو دراز کرد تا پسری که اون پایین ایستاده یکی از بادکنکا رو به دستش بده. با کمک هم تزیین خونه رو شروع کرده بودن.
" راستش، این بخش مورد علاقهی یونلی از مراسم تولدشه. این که خودش با دست خودش تزیینات تولدشو انجام بده. مطمئنم یه دلیلش به سلین برمیگرده. قبل از این که از دستش بدیم، اون کسی بود که تزیینات تولد یونلی رو مدیریت میکرد. آه! سلیقهی خیلی خوبی داشت... نمیدونم. حس میکنم توی این کار به خوبی اون نیستم. به هر حال، اون استاد رنگ و رنگبازی بود... من ولی کل عمرم کتاب خوندم و پژوهش کردم. " با این یادآوری، دستاش ناامیدانه پایین اومدن و بادکنک رو از دیوار برداشت.
تماشای مردی که ناامید به دیوار خیره مونده و نمیدونه با بادکنک توی دستش چیکار کنه، قلب جیمین رو آزرد. به چشمش، جونگکوک پدر فداکار و از خودگذشتهای بود که حاضر بود دنیا رو توی جعبه جمع کنه و به دختر کوچولوش هدیه بده اما شاید بالاخره زمانی هم وجود داشت که شونههاش درست مثل این لحظه از خستگی پایین بیفتن.
YOU ARE READING
LUCIAN |Kookmin| Hiatus
Fanfictionتو مریضی جونگکوک! LUCIAN BY BLACK STAR ژانر: جنایی، قتل، روانشناسی فصل اول: تکمیلشده ✓ چنل: @blackstar_writes