part_2

242 46 8
                                    


یونگی:میخوای شکایت نکنم؟من تقریبا از کله ۲۴ ساعت دو ساعت دارمت،اون لعنتی که تو شلوارت قایمش کردی کم از یه دیک سلطنتی نداره

شلیک خنده ش به هوا رفت ،جوری میخندید که نفس کم آورده بود

جیمین:لعنتی تو نباید منو بخندونی چشمام جاییو نمیبینه
و اون چیزی که گفتی چی بود؟دیک سلطنتی چیه دیگه؟

یونگی: بجای اینکه در خدمت من باشه در خدمت آزمايشگاه (CSH)

تا زمانی که برسیم فقط داشت به اون کلمه و لقبی که به جیمین کوچولو داده بودم می‌خندید

وقتی رسیدیم زودتر از من پیاده شد و درو برام بازکرد و منتظر موند پیاده شم

درستع من هیچی نمیگفتم اما تو دلم هربار بخاطر این کاراش جیغ میزدم

دستامو به دستاش چفت کرد به سمت در خونه ش رفتیم

انگشت اشاره شو روی قسمت  اثر انگشت‌در گذاشت و در بعد از تشخیص درست بودنش باز شد ،

داخل رفتیم و با یه بشکنش تمام چراغا روشن شد

منو کشید داخل :راحت باش الان برمیگردم

و خودش به سمت یکی از درا رفت
ظاهر و تم خونه کاملا با روحیش سازگار بود
تمام وسایل و کاغذ دیوارهای خونه با تم مشکی و سفید و یکمی توسی و قهوه ای تزئین شده بود
با اینکه بیشتر جاهای خونه رنگ تیره به خودش داشت اما احساس خفگی یا تاریکی نمی‌داد

دروغ نگفتم اگر بگم از جیمین کاملا همچین خونه ی شیکی رو انتظار داشتم

حتی راجب تیپ خودش، اون همیشه رسمی لباس میپوشید
اکثر اوقات شلوار جذب کتان به همراه پیراهن مردونه تنش بود

دستاش از پشت دورم حلقه شد و پروانه های نامرئی داخل شکمم شروع کردن  به پرواز

جیمین:چرا نشستی؟راحت نیستی؟

یونگی: تو قرار بود منو ببری مخفيگاه تو ببینم

پوزخند جذابی زد و از پشت کاملا بهم چسپید لبای خوشگلشو به گوشم چسپوند:شرط داره گربه ی لوس ، باید واسم غذا درست کنی و شبم پیشم بمونی

با اینکه  بغلش یه خلسه ی شیرین بود یدفعه با چشمایی که خودم حس میکردم الان از حدقه میزنه بیرون برگشتم سمتش :داری باهام شوخی میکنی نه؟ الان این شرط بود مثلا؟من حاضرم هرروز غذا بپزم و شبم به اون دیک سلطنتی خدمت کنم

حتی یه درصد فکر کنید این حرفارو میزنم که صدای خنده ی آرامش بخشش بپیچه زیر گوشم،اصلا اینطورنیست

لبخند رضایت مندی زد و به سمت در طوسی رنگی حرکت کرد
و با کشیده شدن دستم منم دنبالش رفتم
در اتاقو باز کرد ،اینجا اتاق خودش بود،تمام کاغذ دیواریا مشکی طوسی بود
تخت خواب کینگ سایز دونفره ای مشکی وسط اتاق با میز کنارش کاملا همرنگ بود
روبه روی تابلوی بزرگی ایستاد که چشمم به تابلو افتاد
یه دختر برنزه به صورت نیمه برهنه با نقاشی فوق حرفه ای رو دیوار بود
نگاه برزخی بهش انداختم و اون انگار بامزه ترین جوک دنیارو شنیده ،با خنده گفت:بیبی حسودی نکن اگر بخوای میتونم نقاشي تورو بزارم جاش
قبل از اینکه بتونم دهنمو بازکنم انگشتاشو با حالت خاصی رو قسمت های مختلف تابلو گذاشت و با صدای تیکی
از وسط تابلو مانیتوری جلو اومد
لیزر قرمزی رو صورت جیمین افتاد و با تشخیص دادنش به رنگ سبز در اومد
دستمو کشید تا جلوتر برم،حالا اون نور قرمز افتاده بود رو صورتم
اما بعد از اسکن به صورت هشدار شروع به بوق ممتد کرد، جیمین با تایید چهره ی جدید صداشو قطع کرد
فکر کردم تموم شده که محفظه ای  جلو اومد و جیمین ۵ تا انگشت هر دوتا دستشو داخلش قرار داد و بازم دستگاه اونو تایید کرد
زیر پام لرزید و سریع جیمینو گرفتم
دستاشو دورم حلقه کرد و منو به خودش نزدیک کرد :تنظیمات اثر انگشت پایینه باید انجامش بدیم

conspiracy | [Minyoon]Where stories live. Discover now