" جیمین شی؟ حالت خوبه؟ سر حال به نظر نمیای... " سئوکجین سعی کرد به پسر خستهای که در رو به روش باز کرده بود، لبخند بزنه. مقابل نگاهش، اون پسر چشم خوابآلودش رو مالید و جواب داد: " چیزی نیست، درست نخوابیدم. خیلی داغونم؟ "
همسایهی قدبلندش خندید. جیمین تازه متوجه لباسمرتب و موی شونهزدهش شد. کنجکاو پرسید: " چه زود میری سر کار!... "
" امشب قراره با یوگی و سورین بریم گردش. به دخترم قول شهربازی دادم. زود میرم که زودتر برگردم. نمیخوام منتظرش بذارم. باید ببینی چقدر هیجانزدهست! "
رفتارِ سئوکجین با دخترش چیزی بود که جیمین رو شیفتهی خودش میکرد. قدردان لبخند زد: " باباهایی مثل تو دنیا رو قشنگ میکنن سئوکجین. یوگی واقعا خوششانسه که دختر توئه. " گفت و یاد سوهیوی خودش افتاد. یاد سو که روزها بود نمیتونست به دیدنش بره. یاد بچهها کلاسش که هر کدوم به نحوی آسیب دیده بودن.
و از همه مهمتر، یونلی افسردهای که دست از سر مدادشمعیهای مادر مردهش برنمیداشت.
" جیمین شی، ممنونم. " جلوی چشمش، سئوکجین خم شد و چیزی از جلوی واحدش برداشت: " این هنوز این جا مونده؟! اون دوست افسرت دیشب اومده بود بهت سر بزنه. چون نبودی، بهش گفتم گلا رو جلوی در خونهت بذاره... طفلکیا پژمرده شدن. "
جیمین پشت گردنش رو خاروند: " دیشب این جا بودن؟ حتما دقت نکردم. آه، نمیدونم واقعا. دیروز که برگشتم فکرم خیلی درگیر بود. " گفت و خم شد تا دستهگل پلاسیده رو از همسایهش پس بگیره.
" باید بیشتر از خودت مراقبت کنی. یوگیِ من طاقت نداره تو رو مریض ببینه جیمین شی. "
همین که یاد اون بچا افتاد، دوباره موجی از شیرینی دلش رو گرفت: " از طرف من ببوسش. امیدوارم امشب حسابی بهتون خوش بگذره. "
نگاهی به گلهای پژمردهی توی دستش انداخت. قبل از این که در رو ببنده و از همسایهی خوشپوشش خداحافظی کنه، صداش رو شنید که گفت: " به نظرم نگهداشتن اون گلا فایدهای نداره. بندازشون دور جیمین شی. طفلکیا دیگه مُردن، نه؟ "
.
.
." بابا؟ "
یونلی آهسته پرسید و سرش رو چرخوند تا به پدرش نگاه کنه. جونگکوک پشت فرمون نشسته بود و همین که صدای نازک دخترش رو شنید، تمرکزش رو از جلو گرفت و روی یونلی گذاشت: " جانم؟ "
" دیشب... " مکثی کوتاه مانعش شد. یادش افتاد شب قبل که پاورچینپاورچین به اتاق تهیونگ نزدیک شده بود تا خبری از احوال پسر به دست بیاره، از لای در، پدرش رو دید که بالای سر پسر نشسته و با جسمِ غرقِ خواب تهیونگ حرف میزنه. متوجه حضور دختربچه شد اما صحبتش رو با تهیونگ متوقف نکرد. تنها انگشت روی لبش گذاشت تا به یونلی نشون بده نباید سروصدایی تولید کنه و بچه در جواب مطیعانه سر تکون داده بود.
YOU ARE READING
LUCIAN |Kookmin| Hiatus
Fanfictionتو مریضی جونگکوک! LUCIAN BY BLACK STAR ژانر: جنایی، قتل، روانشناسی فصل اول: تکمیلشده ✓ چنل: @blackstar_writes