هرم نفس های داغ لیام توی سرمای زمستون روی گوشش مینشست و یادآور فاصله ی بسیار کمشون میشد.

گرین زبونش بند اومده بود، تمام تنش با یک لایه عرق سرد پوشیده شده بود، انگار که چله ی تابستونه.
تمام این مدت فکر میکرد حداقل یک قدم از لیام جلوتره ولی مثل همیشه اشتباه میکرد.‌

"امکان نداره!"

زمزمه ی آروم گرین به گوش های تیز لیام رسید.

"چرا. داره، میدونی، خبر ها زود میرسه."

به آرومی از گرین دور شد و ادامه داد: "مخصوصا اگر درمورد تو باشه! من حتی ذهنتم میتونم بخونم گرین! "

با تکخنده ای جملش رو به پایان رسوند.

گرین به سمت لیام برگشت و با عجله گفت: "ببین پین، خانواده ام منتظر من هستن."

با تکون دادن دستاش تو هوا سعی در قانع کردن لیام داشت. "خواهش میکنم، جلوی اون ها کاری نکن. میتونیم بریم دفتر و اونجا تمام سو تفاهم هامون رو حل و فصل کنیم. هوم؟ نظرت چیه؟"

گرین کاملا سعی بر چرب زبونی داشت. بوی ترس رخنه کرده توی وجودش، بینی لیام رو پر کرده بود و تقریبا مانع این میشد که به حرفای گرین توجهی بکنه. لیام عاشق ترسی بود که ادمای عوضی ازش داشتن.

لیام درحالی که توی صورت گرین خم شد گفت: "سو تفاهم؟ نه، نه، این که سو تفاهم نیست. قرار بود از پسرم مراقبت کنی که نکردی، قرار بود باهاش خوش رفتار باشی که نبودی، قرار بود اون سالم بمونه که نموند." لیام شروع به شمارش خطاهایی کرد که از گرین سر زده بود.

"نه گرین. من به این نمیگم‌ سو تفاهم. من به این میگم مشکل، دردسر. بهش میگم مخمصه. مخمصه ای که تو خودت رو با دستای خودت انداختی توش.
فکر کردی همینجا نمیتونم کلکت رو بکنم؟ نمیتونم راحتت کنم از این زندگی نکبت بار؟"

تهدیدوار به زبون اورد و با دستش به ماشین پلیسی که سر خیابون بود اشاره کرد و گفت: "اونارو میبینی؟ فکر میکنی چقدر زمان برد تا قانعشون کنم؟ هوم؟
فقط پنج دقیقه زمانم رو گرفت تا قانعشون کنم که اگر صدایی شنیدن یا چیزی دیدن، جوری رفتار کنن انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده."

لیام چند ثانیه سکوت کرد و بعد ادامه داد: "گرین، بهت هشدار داده بودم، بهت گفته بودم که حواست رو جمع کن که با دم شیر بازی نکنی ولی تو فکر کردی دارم باهات شوخی میکنم؛ و حالا باید تقاص اون بی تفاوتی هارو پس بدی.

هیچکس، هرگز و هیچوقت، به هشدار من بی تفاوت نبوده چون همه میدونن که چقدر میتونه بد براشون تموم شه ولی تو من رو به تمسخر گرفتی؛ که اشتباه غیر قابل بخششیه. متاسفم!"

Abstract horizonWhere stories live. Discover now