- باشه باشه..عصبی نباش، من طاقت ندارم خورشید اقامتگاهم رو فروزان ببینم برای چشم های بیمارم..خوب نیست.

و باز هم فقط یه سول متوجه ی بغض ته صدای پسر هنگام ادای اون جمله شد.

^ سرورم؟

- هوم؟

^ بهتر نیست حضورتون رو اعلام کنید؟

ولیعهد با شنیدن حرف دختر به سرعت بغض ته نشین شده ی گلوش رو پس زد و با نیشخندی که بر لب داشت همون طور که به سمت اقامتگاه قدم بر می داشت زمزمه کرد: ولی یادت باشه که بهت گفتم....اومدنم به اینجا اصلا ایده ی خوبی نبود.

و بدون اینکه به دختر فرصتی برای جواب دادن بده بدون توجه به خوش آمد گویی ندیمه های مادرش از جلوی چشم ها محو شد و بعد از چند هفته به دیدار مادر عزیزش رفت.









به محض ورود، بوی عود شیرینی که توسط همسر امپراطور روشن شده بود وارد بینیش شد و باعث شد ناخواسته دم عمیق تری از رایحه ای که کمی غلغلکش داده بود بگیره. چشم هاش رو روی هم فشرد و صداش رو صاف کرد که این کار باعث شد چشم های کشیده و در عین حال درشت زن روی قامت پسرش قرار بگیره و بالاخره متوجه حضورش بشه.
هه جین، با دیدن تنها پسرش لبخند کم رنگی زد و از روی تشکچه ی کرم رنگ بلند شد و بعد از تکاندن هانبوک ابریشم سفیدی که به تن داشت با قدم های آهسته و آروم به سمتش رفت.

• پسرم؟ خوش اومدی، حالت چطوره؟

و بدون اینکه به جونگ کوک اجازه ی حرکتی رو بده در آغوشش گرفت و نامحسوس بوسه ی کوچکی رو شونه اش نشاند.

- بس کن.

هه جین با شنیدن صدای آروم و کلافه ی پسرش با تعجب بدون اینکه دست های گره کرده دور بازوان پسر رو باز کنه به چهره اش نگاه کرد و پرسید: چی؟

جونگ کوک طی یه حرکت دست های مادرش رو، از دور خودش باز کرد و کمی ازش فاصله گرفت و بعد از نفس نسبتا عمیقی که کشید و گفت: این نمایش های مسخرت رو بس کن! اینجا کسی نیست تا نگاهمون کنه..فقط منم، با خودت. نیازی نیست نقش بازی کنی...گرچه الان باید نقش یه همسر خوب و عاشق که تازه شوهر عزیز تر از جونش رو از دست داده بازی کنی و با اشک هات سعی کنی پسر یتیمت رو آروم کنی!!! نه اینکه مثل همیشه انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده بغلم کنی و بعد از بوسیدن شونم با لبخند عمیق بپرسی " حالت چطوره؟ " ....

• جونگ کوک...

- تو...تو اصلا برای مرگ پدر ناراحت شدی؟ نگو آره که من یکی خوب میدونم چقدر تو نقش بازی کردن خوبی!! به چهره ی آرایش کرده ات نمیخوره داغ دار باشی!

زن با شنیدن حرف های پسرش که اینطور گستاخانه زده می شدند فوری چهره عوض کرد و حالا هیچ اثری از اون مادر مهربون و دلسوز قبلی پیدا نبود، این بار همون چهره ای از زن مشخص بود که جونگ کوک یک عمر باهاش بزرگ شده بود.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 16, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

DesolateWhere stories live. Discover now