بهت زده بهشون نگاه کرد

-گرو..گرو...گروگانگیرررر؟؟.

مرد کلافه دستش رو روی صورتش کشید

«وای اینقدر زر نزن!یا دهنتو ببند یا خودم میبیندم!..فهمیدی؟

دختر اینقدر داد زده بود که به سرفه افتاد 
تو جاش تکون خورد و توی چشای عصبی جونگ کوک نگاه کرد

+بخدا من هیچ کاری نکردم منو ولم کنید.
هر کاری بخواید براتون انجام میدم.م .من نمیتونم تو جاهای بست.بسته بمونم.آسم داردارم

-جیمین...نظرت چیه جای خدمتکار بیاریمش؟ اینجوری شاید از بدهی باباش هم کم شد؟دختر خوشگلیه خوشم اومد ازش

و چشمک منحرفانه به دختر زد

+ار..آره...اره خوبه...فقط منو از اینجا بیا...بیارید بیرون!

-من باتو حرف نزدما!

«فکر خوبیه.دستشو باز کنم؟ .مغزم داره با صدای این تیلیت میشه

-باز کن....باز کن که باهاش کلی  کار دارم

مرد دست دختر رو باز کرد و با شدت اونو به طرف پله ها پرت کرد
وارد سالن شدن

*چرا آوردینش بالا؟.

دختر خنده ای کرد
مگه اون چیکارش بود

+فضولی؟

مرد عصبی پاشد و دست دختر رو از دست جیمین در آورد  کوبوندش به دیوار و غرید

^هی دختره هرزه مواظب باش چی از دهنت میاد بیرون ..اگه نباشی جوری دهنتو به فاک میدم که حتی حرف زدنتم یادت بره..فهمیدی

ترسیده پشت جیمین قایم شده
+ب.باشه.
م.معزر.ت میخوام
« یونگی اشکش دم مشکشه.!زیاد کاریش نداشته باشه

مرد خط فکش رو خواروند

•شرط داریم تا بتونی  اینجا سالم بمونی.معلوم نیست بابای حروم زادت کی پولمونو بده!

+شم.شما که اینقدر پول دارید،از بابای من براچی پول می‌خواید؟

یونگی با بی حوصلگی  پاشد و رفت طرف دختر

^به شرطی میزاریم همینجوری اینجا بگردی که

)ظرفارو بشوری.

/لباسای کثیف رو بشوری.

•زر اضافی نزنی

-همه ی کارای خونه رو بکنی.

+ب.باشه
)الان برو تو اشپز خونه صبحانه درست کن. گشنمه

+اس.اسماتون رو.میتونید.ب.بگید؟

•من هوسوکم

+ا.اها
^منم  یونگیم

*بنده هم نامجونم همونی که اول بهش پریدی

+ا.ا معزرت میخو.میخوام

دختر از سر ترس تعظیمی کرد و با قدم ها تند خودش رو به اشپز خونه رسید
ساعت دیواری  نه صبح رو نشون میداد
کابینت هارو ندونسته باز و بسته میکرد
جای هیچ کدوم از وسایل رو نمیدونست و از همین موضوع کلافه شده بود

)وایستا کمکت کنم

ترسیده جیغ کوتاهی زد

)چیشد؟

لبش رو داخل دهنش فرو کرد

+ه.یچی

مرد شروع کرد به توضیح دادن
یکی از کابینت هارو باز کرد

)اینجا قابلمه هاست

+اها

)اینجا لیواناس

+فهمیدم

)اینجا هم قاشق چنگال هاست

+مرسی

شروع کن درست کردن
میز هم کامل بچین

دختر سری تکون داد و شروع کرد به درست کردن نیمرو
.
.

بعد چند ساعت پای گاز موندن بلاخره تمام چیز هایی که بهش گفته بودن رو درست کرد
بماند که چقدر بهش تیکه انداختن‌
میز رو شاهانه چید و از دور نگاهی بهش انداخت
عالی شده بود
کمی عقب تر رفت که حس کرد به جیزی برخورد کرد

-مواظب باش خانم کوچولو

دختر ترسیده کمی فاصله گرفت وتعظیمی کرد

+معزرت میخوام

خواست به طرف اشپزخونه بره که پسر از پشت موهای بلندش رو کشید و سرش رو به عقب خم کرد

+ااییی،ولم کنن،گفتم که معزرت میخوامم

پسر به صورت در هم کشیده دختر نگاهی انداخت توی دهنش خوب جا داشت
نیشخندی زد و بیشتر موهای دختر رو به طرف پشت کشید

-دهنت برا ساک زدن زیادی خوبه!

دختر همینطور که سعی داشت دست جونگ کوک رو بکشه بهت زده صداش رو قطع کرد

+س.سر جدت.بزار بر.برم

دختر رو ولکرد و دست تو جیب از اشپزخونه خارج شد
ترسیده موهاش رو گوجه ای بست و سمت گاز پا تند کرد
.
.

همه سر سفره صبحانه نشسته بودن و با ولع همچی رو میخوردن

صدای پچپچاشون رو از اشپخونه میشنید و به بعضی هاش نیشخند میزد

^دست پختش زیادی خوبه!

نون رو دست گرفت

•بلاخره یه صبحونه درست حسابی خوردیم

فرست خوبی برای فرار کردن بود
نیم نگاهی به بقیه پسرا انداخت که همشون با نیمرو سرگرم بودن
خیلی اروم از اشپزخونه به بهونه ی دستشویی رفتن اومد بیرون
شانس!در دستشویی دقیقا بقل در خونه بود
اروم دستگیره رو کشید و با در باز مواجه شد
خیلی اروم ولی سریع از خونه زد بیرون و تو حیاط شروع کرد به دوییدن
خوشحال از اینکه به دروازه رسیده تند تر دویید که پاش به شیلنگ آب یاری گل ها گیر کرد و با صورت خورد زمین
سرش رو که بالا آورد قیافه عصبی کسی که شبیه ک به بود رو دید

^کجا با این عجله؟؟
.
.
.
٪بخدا که اون مرتیکه جانگ کوک رو میکشم.اگه فقط پیدادت کنم.

اروم زمزمه کرد
>بابا

٪چیه؟

>خبری از مینسوک نیست؟خیلی نگران شماحساس میکنم توخطره.پیداش نکردی ؟
——————————-
ادامه دارد.....

•DIGGER•Where stories live. Discover now