Part 2

203 20 0
                                        

/لعنتی چرا گذاشتی در بره !

  )چرا ولش کردی جیمین!

*یکیشونم بسه!سریع باشین!شوگا و بقیه رسیدن!

•نامجون سریع!ماشین سر کوچس حالا پاشو نبندین اتفاقی نمی افته...

^زود باشین !ما رسیدیم!.نامجون!،صدامو داری؟

*واستا یه لحظه داریم دختررو میبندیم!

^هر کاری میکنید زود باشین!ماشین گشت زنی داره میاد

پسرا با عجله مینسوک رو داخل ون گذاشتن و با سرعت وارد اوتوبان شدن
همشون نفس نفس  میزدن و لبخند رضایت گندی روی صورت همشون دیده میشد
سانیا از ترس با تمام سرعتی که داشت دوییده بود و گریه کنان رسید خونه
مرد ترسیده دست های سرد دخترش رو گرفت

٪چت شده سانیا؟حالت خوبه؟مینسوک کجاست؟قرار بود یه ساعت پیش خونه باشین!،جواب بده دیگه

>ب.ب.با می.مینسوک.

٪مینسوک چی؟

هیچ تمرکزی روی‌ حرفاش نداشت
دستاش میلرزید و لحظه ای گریش بند نمیومد

+مینس.مینسوک گرف.گرفتن.مینسوکو د.دزدینننننننن.!

مرد از عصبانیت دختر رو هل داد و دستشو تو موهاش کرد

٪چرت نگو !

>چند نفر از پشت گرفتنمون به مینسوک سرنگ زدن  ولی من در رفتم.

٪واستا گریه نکن!!! کیا ؟؟کیا مینسوکو بردن؟؟

>نمیدونم..نمیدونم بابا،فقط دوییدم،تنهاش گذاشتم

٪باشه گریه نکن!پیداش. میکنم
———————————————
(ساعت نه صبح)

-با درد شدیدی تو گردنش بیدار شد . وسط یه اتاق بسته شده بود  ،هوای اتاق خیلی سرد بود،حتی سرد تر هوا بیرون،سعی کرد به خودش بیاد تا بتونه  یه کاری کنه.تقلا به باز کردن دستاش کرد ولی موفق نشد.نمیدونس اثرات اون سرنگ بود یا قرصاش ولی دوباره همونجا رو صندلی بیهوش شد

صدای خنده های چند نفری باعث بیدار شدنش شد
-به به خانم کوچولویه ما بیدار شده

ترس عجیبی کل وجودش رو گرفته بود
+م.من.کج.کجام

-یا تروخدا زر نزن !گوشم تازه از دست قبلی ها خوب شده.

+ولم کنید!اصلا میدونین من کیم؟ها؟بابام پدرتون رو در میاره..

مرد بلند خندید

-بابات هیچ گوهی نمی تونه بخوره

جیمین با قدم های بلند وارد اتاق شد

«صبت بخیر مینسوک

+تو..ت...تو..اسم منو از کجا میدونی؟..

-آدم اسم گروگانشو ندونه که باید بره بمیره.

•DIGGER•Where stories live. Discover now