چویا با احساس خفگی از خواب پرید و درحالیکه یقه لباسشو چنگ زده بود به دیوار رو به روش زل زدوقتی یاد کابوسش افتاد، به این فکر کرد که واقعا چه چرئتی رو جمع کرده بود برای خودکشی
و واقعا هم انجامش داد، فقط دست تقدیر بود که اون اکوتاگاوی خرمگس ظاهر شد و توی چند سانتی متری زمین نگهش داشتوقتی حس کرد میتونه راحت تر نفس بکشه، از روی تخت پایین اومد و به خودش توی اینه زل زد
موهای نارنجی شلخه ش صورتشو گرفته بودن اما دلیل نمیشد که گودی های عمیق زیر چشاش خودنمایی نکنناما خب امروز با بقیه روزا فرق داشت، چون تقریبا یه هفته از روزی که اومده بود یوکوهاما میگذشت و بلاخره امروز یه مصاحبه کاری داشت
پس بعد از نگاه کوتاهی به ساعت، صورتشو محکم و سخت شست انگار که آب میتونست اثر خستگی رو پاک کنه
بعد جلیقه و کت کوتاهشو پوشید و با خودش فکر کرد برای فرست ایمپرشنش، بیخیال کت بلندش بشه چون اونجوری زیادی گنگ بنظر میرسه و ممکنه از ابهتش بترسن و استخدامش نکنن
نیشخندی که با این فکرا روی لباش نشسته بود، بعد دو ثانیه از بین رفت
چون یادش اومد که تواناییش ترکش کرده و دیگه هرچقدم ابهت داشته باشه بدرد سگ نمیخوره
و دیگه نمیتونه فقط با یه بالا اوردن لنگش و فرود اوردنش روی سر مصاحبه کننده، فاتحه شو بخونهدا، معلومه که نمیتونه. اگه میتونست که هیچوقت سازمان و ترک نمیکرد و کارش به اینجاها نمیکشید
نفسشو محکم بیرون داد و دنباله ی موهاشو با کش پلاستیکی نازکی بست، اسلحه شو توی شلوارش گذاشت و بعداز گذاشتن کلاهش روی سرش، به خودش نگاه کوتاهی توی آینه انداختحداقل ظاهرش خوب بنظر میرسید.
•••چویا با بی حوصلگی به اون پسر نوجوون موچتری که مدام درحال لبخند زدن بود نگاه کرد و یه دستشو زیر چونه ش زد
آتسوشی: این فرم و هم لطفا پر کنید- رانپو سااااان؟! میشه فقط چند ثانیه ساکت باشین تا من کارمو انجام بدم؟
رانپو: آتسوشی کون اگه نمیتونی کارو درست انجام بدی بهوونه نیار!
صدای رانپو که از دور میومد و لحنش کاملا با سرگرمی همراه بود باعث شد اون آتسوشیِ نایس و مهربون در ثانیه ای به یه پلنگ درنده وحشی تبدیل بشهآتسوشی: هیچ ررربطی ندارههههه! من خیلیم توی کارم خوبم
نسبتا عربده کشید و باعث شد چویا آه کوتاهی بکشه وقتی مشغول پر کردن فرم بودچویا: تازه کاری؟
آتسوشی: بله؟چویا برای چند ثانیه بی حرکت موند و بعد چشای بی روحشو از روی برگه بالا اورد
چویا: تازه کاری؟آتسوشی تقریبا جفت کرد و توی دلش گفت کی واسه اینترویو میاد و اینهمه رو و اعتماد بنفس داره؟
![](https://img.wattpad.com/cover/336741408-288-k666044.jpg)
YOU ARE READING
𝙏𝙝𝙚 𝙗𝙚𝙣𝙚𝙛𝙞𝙩𝙨 𝙤𝙛 𝙨𝙪𝙞𝙘𝙞𝙙𝙚
Fanfiction "میدونی چویا، وقتی یکی میمیره، آدمای اطرافش برای اون گریه نمیکنن. چون اون مرده و دیگه هیچ دردی رو حس نمیکنه، توی هیچ رنج و عذابی نیست که براش گریه کنن و عزا بگیرن؛ منطقی که فکر کنی، دلیل اصلی گریه و ناراحتیشون احساسات خودشونه... واسه ی خودشون نارا...