یونگی پوزخندی زد و با چشمهای خمار گفت:
"اوممم... چه هرزه‌ی جذابی!"

چیزی نمونده تا قلب جیمین از دهانش بیرون بزنه...
یونگی الان به یه دختر هرزه گفت بود جذاب؟

یونگی صورتش رو به دختر نزدیک کرد و دقیقا همون لحظه‌ای که کمتر از چند میلی متر مونده بود تا لبهاشون همدیگرو لمس کنن، صدای افتادن چیزی و بلافاصله صدای هینی به گوششون رسید.

جیمین با بهت به تیکه سنگی نگاه کرد که لحظاتی پیش دستش بهش برخورد کرده بود و باعث شده بود از بالا به روی زمین بیوفته.
دستاش رو محکم جلوی لبهاش گرفته بود و آرزو میکرد یونگی صدای هین کشیدنش رو نشنیده باشه.

یونگی سریع دختر رو از خودش فاصله داد و اهمیتی به این موضوع نداد که دختری که لحظاتی پیش تا مرز بوسیدنش پیش رفته بود روی زمین افتاد و کف دستش زخمی شد.

با اخم به سمت منبع صدا حرکت کرد و دستش رو روی غلاف شمشیرش گذاشت.
اولش آروم آروم حرکت کرد ولی وقتی صدای دویدن کسی رو شنید، اون هم به قدمهاش سرعت بخشید.

جیمین داشت با استرس میدوید و هیچ توجهی به مقصدش نمیکرد.
الان فقط و فقط یه آرزو داشت و اونم این بود که یونگی نتونه بگیرش.

یونگی تونست شخص سیاه‌پوشی رو ببینه که مسیرش رو تغییر داد و به سمت یه کوچه بن بست دوید.
با عصبانیت دنبالش میدوید و آماده‌ی هر گونه دفاع یا حمله‌ای از طرف اون دزد بود.

جیمین سرش رو بالا برد و دقیقا لحظه‌ی که با دیوار روبروش مواجه شد فهمید که اگه "شانس" قرار بود یه فرشته باشه برای اون حکم فرشته مرگ رو داشت چون میزان شانسش از هیچ لحاظ حتی شبیه به ‌حروف ش-ا-ن-س هم نبود!

یونگی وقتی دید اون پسر به آخر کوچه بن‌بست رسیده، پوزخندی زد و همونطور که کم‌کم سرعت قدمهاش رو کمتر میکرد، سر شمشیرش رو از توی غلافش بیرون کشید.

جیمین به دیوار پشت سرش تکیه داد و با ترس و ناامیدی به یونگی خیره شد.

"هی تو! کدوم خری هستی و اینجا چه غلطی میکنی؟"

آب دهانش رو با ترس قورت داد و جواب یونگی رو نداد.

"دارم بهت میگم اینجا چه غلطی میکنی؟!"
بدنش با شنیدن صدای بلند یونگی لرزید و با لکنت شروع به حرف زدن کرد:
"م..من..."
"تو چی؟ میخواستی از قصر دزدی کنی؟ میخواستی خطری برای خانواده سلطنتی و پادشاه درست کنی؟ حرف بزن دیگه! نکنه لالی؟!"

جیمین در حالت عادی آدمی نبود که در برابر حرفای زننده دیگران روزه سکوت بگیره و بهشون جواب نده اما این شخص مین یونگی بود...
یکی از خشن ترین و پرقدرت ترین فرمانده‌های قصر!

آب دهانش رو برای بار صدم قورت داد وقتی یونگی بهش نزدیک شد.
یونگی شمشیرش رو کامل بیرون کشید و توی فاصله‌ی یک قدمی جیمین ایستاد.

Buchaechum || KookvWhere stories live. Discover now