پوووووف!

19 4 0
                                    

"اَه اَه اَه ! زنيكه نكبت !!!"
همينطور كه داشتم يه ريگ رو با پام پرتاب مى كردم گفتم.
"حالا چيزى نشده !!"
"چيزى نشده ؟!!!نه چيزى نشده ؟!!نههههه تو به من مى گى چيزى نشده ؟؟!!!"
"خب حالا مى خواى منو بخورى !"
"خب رو اعصابم دارى كنسرت بر گذار مى كنى !"
"حالا تو برو تو خونتون ١٥ دقيقست من اينجام "
با بى حوصلگى گفت .
"خوبه حالا تو ام !باباى!"
"فعلاً ."
كليد رو تو در فرو بردم . يه كم زور ... خب باز شد !
وارد حياط پر از گلمون شدم .... يجورايى محل پرورش زنبور بود !
" اه ! مامان ! اين زنبورا رو جمع كن ."
با ناله گفتم .
"زنبوره برگ كه نيست جمع كنم ! "
مامانم از تو خونه داد زد .
با خستگى تمام خودمو رو كاناپه ولو كردم .
"جواب امتحان فيزيكت نيومد ؟؟"
مامانم پرسيد .
"نه هنوز نداده !"
دروغ گفتم .
"اها برو بالا لباست رو عوض كن بيا ناهار ."
"باشه"
رفتم بالا و خودمو روتختم ولو كردم . گوشيمو از تو جيبم در اوردم . رفتم اينستاگرام رو چك كردم . اه چرا انقد سلفى مى گيرن !!
"واقعااااااااً"
صداى جيغ مامانم بود ؟!!
بدو بدو رفتم پايين و ديدم مامانم آهنگ شهرام شبپره گذاشته داره ميرقصه !
"چى شده مامان ؟"
"ويزاى كانادا درست شد !"
مامانم با خوشحالى گفت .
چى؟!!!!!
يه جيغ بنفش كشيدم !
"ايول!"
داد زدم و ادامه دادم :
"خيلى خب من بخاطر اين اتفاق خوب مى رم بخوابم "
اينو گفتم و سريع پريدم تو اتاقم و خررررر پففففف
خرر پففف !
___________________________
...چادر زرى ... چادر زرى از كوچه ما مى گذرى !...
صداى شهرام شبپره توو گوشم مى پيچيد !
واى مامان !!
سريع از رو تخت پريدم و با عجله رفتم پايين كه !
ديدم مامان داره آهنگ مى خونه مى رقصه خونه تميز مى كنه آشپزى مى كنه و.....
"مى خوام به تهرون برم و برات طلا بيارُم .. اگه طلا دوست ندارى آب حنا بيارُم !"
"مامان؟!!!"
"جانم؟؟"
چى ؟!!
مامان گفت جانم ؟!!
"مامان چى شده ؟"
"برو از بابات بپرس توو اتاقشه ."
مامانم با خوشحالى گفت .
پلّه ها رو دو تا دوتا رفتم بالا !
هاااا
پووووف
هااا
پوووف
خسته شدما !!
با تمام سرعت سمت اتاق بابام رفتم .
بدون در زدن پريدم تو اتاق .
"دخترم در بزن بعد بيا تو !"
به صورت نمادى در زدم و گفتم :
"بااجازه ."
"بيا تو دخترم !"

Who ?! Me!! No..!Where stories live. Discover now