_بیخیالش. اون سرش به دوست دخترش گرمه منم اومدم یکم خوش بگذرونم.

_تنهایی ؟

_مشکلش چیه؟

_مشکل اینجاس که تنهایی خوش نمیگذره! نظرت چیه بیای پیش ما بشینی؟

جونگین گفت و با سرش به نقطه ای از بار اشاره کرد و چان با یه نگاه تونست چند تا از همکلاسی هاش رو ببینه که دور هم نشستن و دارن باهم حرف میزنن.

چان_ببینم شماهارو چجوری راه دادن؟

_به راحتی! زودباش بیا بریم.

چان با خودش فکر کرد شاید ایده بدی نباشه که بره پیششون و برای یه بار هم که شده بیخیال منطقش بشه و تو آخرین جایی که فکرش رو میکنه دنبال دوست بگرده!

سرش رو برای جونگین تکون داد و از جاش بلند شد و همراهش به سمت اکیپشون حرکت کرد تا برای اولین بار با بچه های کلاسشون که تا حالا زیاد بهشون دقت نکرده بود آشنا بشه!

جونگین کنار یکی از بچه ها نشست و کنار خودش برای چانیول جا باز کرد تا بشینه و چانیول هم کنارشون نشست و سعی کرد افکارش رو که همش حول محور بکهیون میچرخیدن رو روی صحبت های همکلاسی هاش متمرکز کنه.

بحث هایی که بینشون بود جالب به نظر میومد و چانیول هم کم کم وارد بحث شد و به اونا پیوست و ریلکس تر شد. همه چیز آسون تر از اونی که فکر میکرد پیش رفته بود چون اون بچه ها هیچ کدوم مست یا منحرف و رو اعصاب به نظر نمیومدن و انگار فقط برای رقص و یکم فان اونجا اومده بودن. و چانیول کنار اونا به شدت احساس راحتی میکرد، به خصوص که جونگین هم که کنارش نشسته بود سعی میکرد اون رو داخل بحث ها بیاره و بهش حس راحتی بده.

از فردای اون روز چانیول سعی کرد بکهیون رو نادیده بگیره. صندلیش رو عوض کرد و سمت دیگه کلاس رفت و پشت سر جونگین نشست؛ دیگه سمت بکهیون رو نگاه نمیکرد و تلاش میکرد به نامه های عاشقانه ای که تمام تایم کلاس بین بک و هیونا جابه جا میشد اهمیت نده. حواسش سر درسش برگشته بود و زنگ های تفریح هم تنها نبود. الان یه ماه دیگه هم گذشته بود و نه تنها از بکهیون فاصله گرفته بود بلکه با جونگین حسابی صمیمی شده بود و حتی در رابطه با احساسش به بکهیون باهاش حرف زده بود. درسته که سعی کرده بود فاصله اش رو با بکهیونی که دیگه هیونی اون نبود حفظ کنه اما هنوز هم به شدت دوسش داشت. حتی شاید بیشتر از قبل! چون الان حس دلتنگی هم به احساساتش اضافه شده بود.

جونگین به خوبی درکش میکرد و هیچوقت بابت احساساتش قضاوت یا مسخره اش نکرده بود. حتی گفته بود که حس میکنه خودش بایسکشواله و هم دوست دختر داشته و هم دوست پسر اما از اونجایی که هیچ کدوم اونا اونی که دلش میخواست نبودن تصمیم گرفته بیخیال بشه و صبر کنه تا کسی که واقعا دوسش داره تو زندگیش پیداش بشه.

𝑰𝒇 𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒐𝒓𝒍𝒅 𝑾𝒂𝒔 𝑬𝒏𝒅𝒊𝒏𝒈 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Where stories live. Discover now