Part 1

461 125 2
                                    

+هی یولا، هیونا بالاخره بهم جواب مثبت داد.

بکهیون در حالی که کنار چان روی نیمکت توی حیاط مدرسه مینشست گفت و چانیول سعی کرد مثل همیشه یه لبخند طبیعی در جوابش بزنه...

همیشه همین بود، باید در مقابل دختر بازی های بکهیون لبخند میزد! چرا؟ چون قرارشون همین بود. چانیول بهتر از هرکسی میدونست که احساس بکهیون هم درست مثل خودش خیلی بیشتر از دوتا دوست عادیه... اونا مدت خیلی زیادی بود که هم رو میشناختن و باهم صمیمی بودن و چان انقدری بک رو میشناخت که بدونه چرا این کارارو میکنه و حتی از اون بهتر، به خوبی میدونست که چرا اجازه نمیده چان از یه حدی بهش نزدیک تر بشه!

_واقعا؟ تبریک میگم هیونا.

+یاااا! بهم نگو هیونا، حداقل بگو بک. اینجوری یه جوری به نظر میاد انگاری اسمم با دوست دخترم یکیه!

چان این بار واقعا خندید

_خب مگه نیست؟

+یاااا

_من همیشه تو رو اینجوری صدا زدم و میزنم و خواهم زد! هیچ اعتراضی هم قبول نیست. تو هیونی، بکهیونی!

+یااااا! دلت کتک میخواد؟

_یه جوری میگه انگار میتونه از پس من بربیاد!

چانیول درحالی که چشماش رو تو حدقه میچرخوند تیکه انداخت و سرش رو تو گوشیش فرو برد.

+یا پارک چانیول بهتره همین الان حرفت رو پس بگیری!

چان سرش رو از روی گوشیش بلند کرد و دوباره تو چشمای بک خیره شد

_و اگه نگیرم؟

بکهیون کاملا حرصی از روی نیمکت بلند شد و لگدی به ساق پای چان انداخت و البته که چان خیلی ریلکس جاخالی داد.

بکهیون حرصی تر یقه چانیول رو گرفت تا از روی نیمکت بلندش کنه اما وقتی نتونست بیخیال شد و انگشت وسطش رو حواله‌اش کرد و گفت

+جهنم! هر غلطی میخوای بکنی بکن ولی حداقل جلوی اون اینجوری صدام نکن.

_مگه چجوری صدات میکنم؟ اصلا مگه من به انواع و اقسام روش هایی که تو من رو صدا میزنی اعتراضی دارم؟

دستش رو بلند کرد و با انگشتاش شروع به شمردن کرد

_چان، یول، چانا، یولی، یولمه، یودا، چنیوری و..... انقد لقبام پیشت زیاده که حتی قابل شمارش نیست! یه سریاشونم که حتی ربطی به اسمم ندارن!

+هاه! اوکی... اوکی... واقعا حرفی ندارم.

بکهیون وقتی دید چانیول راست میگه و خودش هم حاضر نیست بیخیال هیچکدوم از اسم های اختراعی خودش واسه چان بشه بدون حرف دیگه ای روش رو برگردوند و به سمت کلاسش راه افتاد...

چان در حالی که به قیافه کفری و کیوت هیونیش میخندید از جاش بلند شد و به دنبالش رفت و این بار اون بود که دستش رو دور گردنش حلقه کرد و سعی کرد دل هیونیش رو به دست بیاره...

𝑰𝒇 𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒐𝒓𝒍𝒅 𝑾𝒂𝒔 𝑬𝒏𝒅𝒊𝒏𝒈 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Where stories live. Discover now