_باشه، اگه انقد ناراحت میشی جلوی اون دختره بهت میگم بک. ولی فقط اون موقع! در غیر اون صورت تو هیونیه منی!

بکهیون که از حرف زدن چانیول دقیقا کنار گوش و گردنش مورمورش شده بود دست پسر بلند تر رو از دور گردنش باز کرد و تشر زد

+اصن نخواستم! برو اون ور ببینم!

و چان رو پشت سرش جا گذاشت
چان که لباش از بی محلی های بک تقریبا آویزون شده بود صداش رو یکم بالا برد

_یاااا! خب مشکل چیه من که حرفتو قبول کردم.

بکهیون یه بار دیگه انگشت فاکش رو برای چان بالا گرفت و به راهش ادامه داد.

و این بار نوبت چانیول بود که بک رو نادیده بگیره و بکهیون رو پشت سر بذاره و به سمت کلاسشون بره. میدونست که بکهیونش طاقت بی محلی های اون رو نداره اما انگار اشتباه میکرد چون وقتی وارد کلاس شد و روی صندلیش، آخر کلاس نشست چند دقیقه بعد بکهیون در حالی که دستش رو دور شونه های اون دختره لعنتی حلقه کرده بود و داشت همراهش میخندید وارد کلاس شد و بی توجه به اون به سمت صندلی خودش رفت.

صداشون رو به وضوح میشنید و از اون بدتر این بود که میدید اون دختره عوضی چقدر با سایر دوست دخترای هیونیش فرق داره. برای اولین بار احساس خطر می‌کرد.

چانیول همیشه به خوبی میدونست که تموم رابطه های بک فیکن و هیچکدوم رو واقعا نمیخواد و فقط داره تظاهر میکنه که باهاشون تو رابطه است و قضیه خیلی عمیق نیست ولی این دختر انگاری فرق داشت.

اون زیادی معصوم به نظر میومد و رفتاراش خیلی کیوت و دوست داشتنی بودن و به وضوح حس میکرد که لبخند های بکهیون کنارش واقعی و از ته دله و همین هم بهش احساس خطر میداد.

حتی مدلی که بکهیون واسه ی دوست شدن باهاش هیجان داشت و واسه زدن مخش تلاش و برنامه ریزی کرده بود هم متفاوت بود!

چانیول سعی کرد خونسردی خودش رو حفظ کنه و زیاد ناراحت نشه. بالاخره اینم تموم میشد دیگه؟ همه دوستی های بکهیون نهایتا دو هفته بیشتر دووم نمیاوردن! و جالب اینجا بود که این بکهیون بود که هربار با اونا بهم میزد! از یکیشون خسته میشد، اون یکی کیوت نبود، یکی استایلش نبود، یکی رو از مدل حرف زدنش خوشش نمیومد و... دلایل بی معنی دیگه. چانیول حتی نمیفهمید چرا با اونا دوست میشه!

همه اونا بعد از دو هفته دلش رو میزدن و موندنی نبودن! چانیول سعی کرد با این بهونه ها خودش رو قانع کنه که این یکی هم مثل بقیه رفتنیه...

معلم بعد از چند دقیقه که چانیول شاهد یکی از دردآور ترین لحظه های زندگیش تا به حال بود وارد کلاس شد و نجاتش داد چون هرکس مجبور بود برگرده و سرجاش بشینه.

اما اوضاع قرار نبود به نفع چان باقی بمونه چون از اون لحظه به بعد تازه فاجعه واقعی شروع شد!

𝑰𝒇 𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒐𝒓𝒍𝒅 𝑾𝒂𝒔 𝑬𝒏𝒅𝒊𝒏𝒈 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Where stories live. Discover now