𝕗𝕚𝕧𝕖⁵

218 62 4
                                    

_سنگ کاغذ قیچی..سنگ کاغذ قیچی هییی من بردم برو حساب کن

-یااا سه دفعه‌ست من دارم حساب میکنم!!

_به من چه خودت میگی هرکی باخت بده..!

-حالا نمیشه یه بار ببازی؟؟

_برو انقدر غر نزن..

تهیونگ چشماشو چرخوند و بلند شد به طرف پیشخوان رفت تا پول چیزایی که خورده بودن رو حساب کنه

جیمین خنده‌ای به قیافه پوکرش کرد و نگاهشو به بیرون کافه داد
چند لحظه‌ای رو به دیدن آدمایی که سریع میومدند و میرفتن گذروند

+بَه پارک جیمین معروف..!!

سرشو برگردوند و شخصی که کنار میز ایستاده بود نگاه کرد

_هوسوک هیونگ؟!!

سریع بلند شد و هیونگش که بعد از تقریبا پنج ماه میدیدش رو بغل کرد

پشت میز رو به روی هم نشستن و شروع به گپ زدن کردن

_کی اومدی هیونگ؟؟چرا نگفتی داری میای؟؟

+دیشب اومدم به یونگی گفته بودم میام بهت نگفت؟؟

_اخه هیونگ کی خودش میاد یه حرفو بزنه؟منم ازش نپرسیدم فک نمیکردم حالا بیای

قبل از اینکه هوسوک جوابی بده تهیونگ به جمعشون پیوست

-آاا هوسوک هیونگ!!!اینجا چیکار میکنی؟؟

و پروژه‌ی دیگه‌ی بغل و سوال های تکراری

باهم از کافه خارج شدن و شروع به قدم زدن کردن

_راسی هیونگ از کجا فهمیدی ما اینجاییم؟؟

+از یونگی پرسیدم گفت رفتید بیرون شما دوتام که جز اینجا جای دیگه نمیرین..!!

تهیونگ با لحن شیطنت آمیزی گفت

-چرا جیمینی این روزا جاهای دیگه هم میره!!

+واقعا؟؟کجاها؟؟باکی؟؟

_نه خیر هیونگ اون فکری که تو ذهنته درست نیست!! این داره زر میزنه..

+وااقعا:( پس کجا میری؟

_بابا میرم کتابخونه این تهیونگ بیخود جَو میده..

هوسوک نگاه فحش داری به تهیونگ که لبخند بزرگی روی لبش بود کرد

-البته یه مدت هم هست زیادی بازی میکنه فک کنم یکیو تو گیم پیدا کرده!!

_یااا کیم تهیونگ!!

+راست میگه جیم؟

_هیونگ واقعا حرفای اینو باور میکنی؟؟

-یااا مگه من چمه؟

_هیچی عزیزم هیچی!!

تا خونه باهم حرف زدن به خاطرات این چند وقت هوسوک گوش دادن
و بعد از خدافظی با تهیونگ وارد خونه شدن

🎥☆ t̴h̴e̴ f̴a̴t̴e̴ g̴a̴m̴e̴ 🎮♡Where stories live. Discover now