" بهت میاد! "
هوسوک لبخندی پهن روی لبش کاشت و ردیف سفید دندوناش بیرون ریختن. جیمین سمت نزدیکترین آیینه رفت تا عینک جدید رو روی صورتش ببینه. به پیشنهادِ هوسوک، این بار یه عینک با فریم گرد انتخاب کرده بود و به قیافهی جدیدش خیره شده بود.
" خیلی بانمک شدی. باورم نمیشه یه فریم عوض کردی و سنت چندسال کشیده پایین! شیله میگه این چیزا همه جادویِ مُد و استایله. من که خیلی سَرَم نمیشه ولی لعنتی خیلی فرق کردی آقای پارک کیوتی جیمین... " هوسوک پشت سرش ظاهر شد و همراه جیمین به پسرِ توی آیینه چشم دوخت.
" نمیخوام کیوت باشم هیونگ. "
هوسک بلافاصله لپ جیمین رو لای انگشت گرفت و کشید: " مگه دستِ خودته بچهجون؟ "
" آخ! آخ! هیونگ! " وقتی هوسوک خندهکنان رهاش کرد، جیمین رد کمرنگِ انگشتهای همکار و بهترین دوستش رو روی لُپش دید. شنید که هوسوک گفت: " سرزنشم نکن. خدا جوری تو رو خلق کرده که آدم کنترل خودشو از دست میده. فکر کن یونگی چی میکشه طفلک! "
" هیونگ! " جیمین گونهش رو مالید تا قرمزیش رو برطرف کنه. هوسوک نفهمید جیمین دقیقا داره به چی اعتراض میکنه، پس دوباره گفت: " مشکلت با قیافهاته یا مین یونگی؟ "
" خودت میدونی. نپرس دیگه. "
هوسوک سمتِ قفسهی عینکای آفتابی حرکت کرد. گردونه رو چرخوند تا مدل دلخواهشو پیدا کنه: " تو خیلی سخت میگیری بچهجون، یونگی واقعا ازت خوشش میاد... "
یکی برداشت و روی صورتش امتحان کرد. تگِ قیمت عینک روی بینیش افتاد و اون جا رو کاملا پوشوند: " ولی تو هیچوقت محلش نمیذاری. دلم براش میسوزه. اصلا دلشو بهت باخته! "
جلوی آیینه ایستاد و ژست یه سوپر مدل به خودش گرفت. دستی لای موهاش کشید و جیمین رو خندوند: " بگو ببینم، بهم میاد؟ لیشه میگه عینکِ آفتابیِ درست، جذابیتِ آدمو صدبرابر میکنه. "
" نونا بهتر میدونه، به هر حال چند ساله با آیدلا کار میکنه. "
هوسوک عینکِ جدیدی برداشت که رنگِ روشنتری داشت. این بار کمی چرخید و از روی شونه به خودش نگاه کرد: " وقتی دوستدخترِ آدم اهل این چیزا باشه، حساسیتِ آدم زیاد میشه. اگه یه روز لیشه نباشه و واسم لباس نچینه، نمیدونم چی بپوشم و از خونه بیام بیرون. یه کاری کرده هیچوقت نتونم باش به هم بزنم... ای مارمولک! "
" این جوری نگو هیونگ، تو خیلی دوسش داری. شما چندساله با همین. مگه نه؟ "
جیمین دست از تماشای خودش برداشت و صندلی خالیای برای نشستن پیدا کرد. همون اطراف. مشتریها توی سالنِ براق قدم میزدن و اون بیرون قطراتِ بارون، پر سروصدا به شیشهها میخوردن.
YOU ARE READING
LUCIAN |Kookmin| Hiatus
Fanfictionتو مریضی جونگکوک! LUCIAN BY BLACK STAR ژانر: جنایی، قتل، روانشناسی فصل اول: تکمیلشده ✓ چنل: @blackstar_writes