در حال ترجمه/ سپ
همه سولمیتی دارن. در این مورد حق انتخابی نداری. سرنوشت تصمیم میگیره باید عاشق چه کسی بشی، چه دلت بخواد و چه نخواد، ولی خب سرنوشت معمولا درست تصمیم میگیره.
این بار سرنوشت گند میزنه. بدجور.
(آیدل ناموفق، جانگ هوسوک، دقیقا به همون کسی...
"هیچی." جانگکوک با صدای ریزی میگه، رنگش پریده و مشخصه ترسیده. "هیونگ! صبر کن منم بیام!" هوسوک در حالی که داره دچار وحشت میشه به دنبال نخ میره، ولی نخ همچنان محکم و کشیده باقی میمونه. این یعنی فاصلهاش با سولمیتش کم نمیشه. تند تر قدم برمیداره، و بعد شروع به دویدن به سمت حاشیه محوطه کالج می کنه. جانگکوک داد میزنه ولی هوسوک نمیتونه به خاطر صدای تپش قلبش چیزی بشنوه.
بعد–
هوسوک در فاصله حدود ۱۸۰ متری، شخصی رو که لباس مشکی پوشیده و گوشه خیابون ایستاده میبینه. اونه، باید اون باشه، ولی سینهاش میسوزه و کمرش به خاطر چرت غیر عادیاش درد می کنه. وقتی دوباره موفق به حرکت میشه دیگه خیلی دیر شده. هیوندای قدیمیای میرسه و اون شخص سوارش میشه. ماشین سر پیچ ناپدید میشه و همزمان جانگکوک در حالی که نفس نفس میزنه بهش میرسه. نخ ناپدید میشه و فقط خطی ملتهب دور مچش به جا میذاره.
جانگکوک اون رو به خونه میاره. هوسوک چیزی یادش نمیاد. یه لحظه وسط خیابون ایستاده و داره ناپدید شدن سولمیتش رو تماشا می کنه و لحظه بعدی روی مبلش نشسته و بین جیمین و تهیونگ ساندویچ شده. جیمین به طرز طاقت فرسایی بوی بهار نارنج میده و تهیونگ بوی لوسیون بدن لاوندر. بوش زیادی سنگینه، ولی هوسوک اهمیتی نمیده. بقیه دور و برشون رو گرفتن.
"چطور تونست بره؟ نباید میتونست. نخهاشون باید اونها به سمت هم میکشید." جیمین به جانگکوک اشاره می کنه. "نخ ما این کار رو کرد."
"مال هر کس فرق داره، نه؟" نامجون فنجون چای نعنایی به دست هوسوک میده. "من و تهیونگ هیچ وقت به زور به سمت هم کشیده نشدیم."
"شاید…" سوکجین موهایی که روی پیشونیاش ریخته رو عقب میده. "من و هییونی بعد از اینکه با هم تماس داشتیم پیوندمون شکل گرفت. یادته نخ من هی پدیدار میشد و معلوم شد اون تو شیفت مخالف من پیشخدمتی میکنه؟"
هوسوک به آرومی میگه. "من صدای اون مرد رو شنیدم. تو سرم."
"مرد؟" جیمین گردنش رو میچرخونه تا بهش نگاه کنه. "مطمئنی؟"
"آره. اولش فکر کردم صدای جانگکوکیه، ولی لهجهاش فرق داشت."
"لهجه؟ چه لهجهای داشت؟"
"یکم شبیه… لهجه تهیونگ؟ تو اهل کجا بودی؟ چانگ ون؟"
"نه خیرم، خیلی ببخشیدا." تهیونگ با اوقات تلخی خودش رو عقب میکشه. "من اهل گوچانگم."
"اوکی، پس ما الان دو چیز راجع به سولیمتت میدونیم. نامجونا، داری چیکار میکنی؟" نامجون با عجله داخل اتاق میره و تخته سفیدی رو به دنبال خودش بیرون میاره.
هوسوک با کلافگی میگه. "داداش، اون تخته طراحی رقص منه."
"نگران نباش، عکس گرفتم. میتونی بعدا دوباره بکشیاش." با آستین هودیاش تخته رو پاک می کنه. هوسوک با انزجار صدایی از خودش در میاره که نامجون بهش اعتنا نمیکنه.
"اوکی. ما میدونیم…"
صدای مردونه لهجه گئونگ سانگ شمالی تو دانشگاه ما درس میخونه متوجه نخ نشد (یا بهش بی اعتنایی کرد؟) بالای ۱۸ سال (با سن غربی)
سوکجین با حالت امیدواری میگه. "این برای شروع خوبه."