دستشو به گرمی فشرد و لبخندی زد.
"همکاری با شما باعث افتخاره آقای جانگ"
شی وو لبخند صمیمانه ای زد و سرشو تکون داد
"البته که ما خیلی مفتخریم با وکیل کارکشته و حرفه ای عین شما همکاری داشته باشیم."
گوشی شی وو زنگ خورد، خداحافظی عجله ای کرد و از جین دورشد.
"جانگ شی وو هستم بفرمایید"
صدای آشنایی توی گوشش پیچید.
"سلام عصر بخیر"
با کنجکاوی به مکالمه ادامه داد
"سلام بفرمایید؟"
"من هانسو ام ...مین هانسو...یادته؟"
لبخندی روی لبش اومد و در ماشینشو باز کرد و سوار شد.
″ آیگو هانسو چقدر خوشحالم که صداتو میشنوم،کجا غیبت زد مرد؟"
"میتونم ببینمت شی وو؟"
به پشتی صندلی تکیه داد و از آیینه ماشین به موهاش نگاه کرد.
"حتما کجا همو ببینیم؟"
"شب طرفای ساعت ده میرسم سئول بیداری دیگه؟"
سرشو تکون داد و گفت
“چرا که نه؟"
"ممنونتم شی وو"
توی گفتنش مردد بود اما به زبونش آورد .
"هانسو هوپم بیارم؟"
"هوپ؟"
با حواس پرتی دستی به پیشونیش کشید.
"عاح منظورم هوسوک بود"
صدایی از پشت خط نیومد.
"الو؟هانسو؟"
"عیبی نداره ببینمش؟"
لبخند زد و سرشو تکون داد
"هی مرد این دیگه چی بود؟ اون از خونتوعهبایدببینیش"
"بازم ازت ممنونم آدرس محل ملاقات و میفرستم برات"
"باشه میبینمت"
تماسو قطع کرد و روی صندلی وا رفت.
انتظار اینو نداشت....
بعد از 15سال رفیق قدیمیش برگشته بود و میخواست ببینتش، دیگه چه حرفی داشتن بزنن به جز اینده هوپ؟
سعی کرد کلافگیشو مخفی کنه و سمت خونه راه افتاد.
دو ساعت بعد وقتی به خونه رسید بدون هیچ حرفی به اتاقش رفت و بعد از دوش گرفتن روی مبل نشست تا به این فکر کنه که چطور میتونه این موضوع رو یه شبه به تنها پسرش بگه و اون پسر به راحتی درکش کنه!
در اتاق زده شد و جیوو سرشو داخل اتاق اورد با دیدن پدرش لبخندی زد و برای شام صداش زد.
نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد. به ساعت نگاه کرد... 8:40
وقت زیادی نداشت.
توی اشپزخونه خانواده جانگ منتظر پدر بودن تا شام رو دور هم با شادی و انرژی همیشگی سرو کنن.
شی وو پشت میز نشست و همه مشغول شدن.
نگاهی به هوپ کرد که با خنده درباره ی استرس مضخرفی که قبل از ازمون داشت میگفت.
بعد از تموم شدن حرفش شی وو رو به همسرش کرد و جوری که همه بشنون گفت
"هانسو داره میاد سئول!"
جیوو و جیهوپ با کنجکاوی و همسرش شوکه بهش چشم دوختن.
"امشب قرار ملاقات داریم باهاش"
"بعد از۱۵سال؟"
سرشو تکون داد.
"و هوپم با من میاد"
"نه!"
با ابروهای بالا رفته نگاهی به همسرش انداخت .
"نه؟"
"بیاد که چی بشه؟"
"که باهاش آشنا بشه!"
"لازم نکرده!"
"هاکیونگ!"
هوپ به چهره ی جدی پدرو مادرش نگاه کرد و به خودش حق مشارکت داد.
"آپا چی شده؟کجا باید بریم؟"
مادرش ادامه داد
"زحمتشو نکشیدم که بیاد و حالا ک دارم به نتیجه زحماتم نگاه میکنم ازم بگیرتش"
"ولی از اولم قرار همین بود تا وقتی که مشخص بشه چیه و چه جایگاهی داره پیش ما باشه!"
هوپ گیج نگاهشون کرد.چه اتفاقی داشت میوفتاد؟
هاکیونگ دیگه چیزی نگفت و از سر میز بلند شد و رفت .
شی وو کلافه دستشو روی پیشونیش کشید و بعد رو به هوپ کرد.
"باید بریم تا جایی آماده باش تا نیم ساعت دیگه حرکت میکنیم."
هوپ سری تکون داد و شی وو سمت اتاقشون رفت.
روی تخت کنار همسر نگرانش نشست و دستاشو دورش حلقه کردو به خودش تکیش داد.
"هوپ دیگه بزرگ شده عزیزم ما چه بخوایم چ نخوایم باید دیر یا زود ازش دل بکنیم!"
سرشو به شونه شی وو تکیه داد و با غصه یاشکاری شروع به حرف زدن کرد
"شی وو من جونم به جون اون بچه بستس چطور باید نبودشو تحمل کنم"
بوسه ای روی موهای قهوه ایش زد و دستشو نوازش وار روی پهلوش کشید.
"یادت نره هاکیونگم اون یه گرگینست از به جایی به بعد زندگی کردنش کنار ما هم برای خودمون و هم برای دیگران خطرناکه بهتر نیست پیش هم نوعاش باشه؟"
"شی وو اگه بلایی سرش بیاد چی؟ "
"هیشش نگران نباش خودم مراقبشم"
در اتاق زده شد.
"اپااااا بریمممم؟"
همسرش رو از خودش جدا کرد و بوسه ای روی لبهای گرم و شیرینش گذاشت و از جاش بلند شد.
"دارم میام شازده" ٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭
سکوت تویماشین رو صدای آهنگ میشکست.
از پنجره بیرونو نگاه میکرد و منتظر حرفی از سمت پدرش بود.
شی وو هم زیاد منتظرش نزاشت.
"سی سال پیش...توی دبیرستان، یه روز عین همه ی روزا،تنها توی مدرسه نشسته بودم و سرم توی کتاب و درسام بود زنگ اول ریاضی داشتیم و من عاشقش بودم.اون روز معلم که وارد کلاس شد یه پسر مو قهوه ای قد کوتاه همراهش وارد کلاس شد،معلم گفت که دانش آموز انتقالیه و پسر خودش رو مین هانسو معرفی کرد."
هوپ سمت پدرش برگشته بود و با دقت به حرفاش گوش میداد.
نفس عمیقی کشید و همونطور که چشمش به خیابون بود ادامه داد .
"تنها بود و هیچکی سمتش نمیرفت چون همه از آدمای درسخون بدشون میومد و اونم عین من بود.دلم براش سوخت و چندباری باهاش هم صحبت شدم،همه چیز خیلی یهویی شد.اون بوی خاصی داشت که منو به خودش جذب میکرد، چیزایی میدونست که من حتی اگه سالها درسمیخوندم نمیفهمیدمشون.دوستی ما از جایی شروع شد که یه تابستون منو به جزیرشون دعوت کرد و من اونجا فهمیدم که اون به الفای الف و یه گرگینست."
هوپ با شنیدن گرگینه با هیجان و ذوق خاصی وسط حرف پدرش پرید.
"آپا...صبر کن...صبر کننن داری میگی تو با یه گرگینه دوست بودی؟یعنی گرگینه ها وجود دارن؟؟؟؟افسانه نیستن؟؟"
شی وو به پسرکش که خودشم یه گرگینه بود خندید.
"گوش کن پسر...وسط حرف نپر...رابطه ی منو هانسو خیلی صمیمی بود و همه چیز خیلی خوب پیش میرفت ما درس خوندیم و فارغالتحصیل شدیم و شاغل شدیم و توی همهی این مراحل کنار هم بودیم،حتی ماه عسلامونم با هم رفتیم."
هوپ مشتاق تر به پدرش خیره شد.
"خب؟خب؟"
شی وو به آدرس نگاهی انداخت و پشت چراغ قرمز از حرکت ایستاد.
"هانسو پدر سخت گیر و مقرراتی داشت،اونا یه پک تمام آلفا بودن و هانسو با یه امگا ازدواج کرده بود و زمانی که همسرش باردار بود پدر هانسو گفت اگه این بچه پسر باشه باید امگا باشه در غیر این صورت نمیتونه از وارث ها باشه و ما قبولش نمیکنیم،دقیق یادم نمیاد چرا ولی اون بچه باید یه پسر امگا میشد یا یه دختر و هانسو از آلفا یا امگا بودنش با خبر نبود،زمانی که همسر هانسو باردار بود جیوو پنج ساله بود،اونا خیلی دیر بچه دار شدن،هوووم میدونی دکتر به مادرت گفته بود بعد ازجیوو که یه عمل سخت داشتن و اگه باز بخواد باردار بشه خطرهای زیادی تهدیدش میکنه..."
__________________________________سلام مجدد^^.
عاح اینم از پارت سوم، خب یه چیزایی مشخص شد.
این حقیقتی بود که از هوپ مخفی شده بود.
به نظرتون ریکشن هوپ قراره چطوری باشه؟
خب یه توضیح کوتاه درباره ی پک هوپ بدم.
توی پک همه با جفت حقیقیشون پیوند نخوردن و یجورایی خب طبیعی هم هست.
جفتی که دوستش نداشته باشی به چه دردت میخوره؟
به هرحال همه ی اعضای پک زن و مرد های الفا هستن .
پدر هوسوک و یونگی تنها پسرای لیدر و بزرگ پک هستن و خب مقدر شدن اولین فرزندان اونها در صورتی که جفت حقیقی خودشونو پیدا نکردن یا جفت هم بودن به عنوان زوجه وارث مقام ریس و لونای پک رو میگیرن و در غیر اون صورت بر اساس اخلاف سنی رئیس پک مشخص میشه و اموال تقسیم بر دو بین وارث ها تقسیم میشه.
ایشالا که اشتباهی توش نباشه.
ووت یادتون نره و لطفا استی ویت می رو به دوستاتون معرفی کنین.
_Nirvana.
YOU ARE READING
Please stay with me.
Random_تو نمیتونی منو ترک کنی. +چطور میتونی اینو بگی؟ اونم وقتی این تو بودی که بهم پشت کردی؟ _من هیچوقت بهت پشت نمیکنم +تو یه دختر الفا رو مارک کردی یونگی... تو به من خیانت کردی؟ با چه رویی اومدی و جلوی رفتنمو میگیری؟ _بهم فرصت بده تا همه چیزو درست کن...