پنجره اتاق من باز است
با هوایی که در اتاق میپیچد
در اتاق میمیرد
و
در من دفن میشودپنجره اتاق من باز است
با لایه ای نا مرئی از فاصله ها
با لایه ای بی رنگ از رنگ دلهرهچشمانم را ببند و گونه هایم را خشک کن
دستانم را بگیر و بگو
نزدیکی
چشمانم را ببند و هوا را از سینه ام بیرون بکش
هوا را
دلتنگی را
و خفقان راانگشتانت را به سینه و لب هایم بدوز
نفس هایت را به نفس هایم بند بزن
چشمانم را در گوشه ای از ذهنت
به دیوار بیاویزتو میروی
و رد پاهایت بوی تنت را میدهند...
تو میروی و خاک
بوی تنت را میدهد...پاره تنم
پنجره اتاق من باز است
اما دستانم از حصار اینهوای مرده نمیگذرند...
نامه ای روانه ات کرده ام که
چشمانت را ببندد
گونه هایت را خشک کند
و تا پرواز فردا کنارت بر روی ملافه ها خواب ببیندI.S.L.A.N.D