Part 2: The String (1)

Start from the beginning
                                        

نامجون با ذوق میگه. "اون واقعا دختر باهوشیه، نمیتونست Macabre رو تلفظ کنه، ولی میتونست هیجی‌اش کنه و ازش استفاده کنه. اون عالیه."

جیمین میگه. "خرخون." نامجون لبخند چال نمایی بهش میزنه.

هوسوک حین تماشای صحبت دوست‌هاش سوجوش رو مزه مزه می کنه. تهیونگ دست نامجون رو در حالی که داره در مورد قرارش حرف میزنه نگه میداره. جانگکوک سوجوش رو از دست‌های حریص جیمین دور می کنه. فراموشش کردن. و هوسوک برای بار انم به این فکر فرو میره که سولمیت داشتن چه شکلیه.

اینطور نیست که دلش بخواد سولمیت داشته باشه. هیچکس سولمیت نمیخواد. مخصوصا هوسوک که هنوز در مورد این مفهوم قانع نشده. همه با این اطمینان زندگی میکنن که سولمیتی دارن، و یه روزی بالاخره اون کشش نمایانگر رو حس میکنن و اون چشم‌هایی رو که تمام عمر منتظرشون بودن ملاقات میکنن. با این حال، با گذر سال‌ها و در حالی که دوست‌هاش عشق زندگیشون رو، چه رمانتیک و چه افلاطونی، پیدا کردن، هوسوک تنها و شخص سوم مزاحم باقی مونده.

تولد هجده سالگی‌اش چهار سال پیش بود. انگار یه ائون گذشته. همه بهش دلگرمی میدن که هنوز وقت داره- جیمین سه سال طول کشید تا جانگکوک رو پیدا کنه، و نامجون سه سال طول کشید تا تهیونگ رو پیدا کنه- ولی این جلوی حس تلخی هوسوک رو نمیگیره. سولمیتش هرکی هست بهتره کونش رو تکون بده، چون اون قراره یه دوست پسر یا بهترین دوست یا هر کوفت عالی باشه. اون طرف داره زمان رو از دست میده.

نامجون بعد از تموم شدن سوجو میگه. "بهتره برگردیم‌. بچه‌ها، شما مشکلی ندارین؟"

جیمین سر تکون میده. "برو خونه. تهیونگ داره خوابش میبره."

"نه خیرم." تهیونگ زیر لب میگه ولی به نامجون اجازه میده اون رو از صندلی‌اش بلند و در مسیر خیابون هدایتش کنه. هوسوک دنبالشون میره.

"سونبه!"

برمیگرده. "جانگکوکا؟" جانگکوک با اینکه به نظر می رسید کنارشه، در واقع در فاصله حدود چهل متری و در حالی دستش دور جیمین حلقه شده، مشغول صحبت با غریبه‌ایه. "عجیبه."

نامجون که تهیونگ از شونه‌اش آویزون شده میپرسه. "چی شده؟"

"هیچی." وقتی برمیگرده، غریبه رفته. جانگکوک و جیمین مثل تیکه‌های نامتقارن از یک کل، در حالی که به هم چسبیدن میرن. "بیا بریم خونه. دارم یخ میزنم."

به راه رفتن ادامه میدن. هوسوک، با اینکه واقعا دلش میخواد، به عقب نگاه نمیکنه.

"بوده ججیگه؟ دوباره؟"

سوکجین خودش رو بالا میکشه و مثل یه پیرمرد بهش اخم می کنه. "خیلی شانس آوردی من به شما بچه‌های لوس غذا میدم."

تهیونگ نق میزنه. "من از اسپم متنفرم." (یه نوع گوشت کنسرو شده)

"من واست جداشون میکنم." نامجون پیشنهاد میده. سوکجین که تحت تاثیر قرار نگرفته صدای مضحکی در میاره.

 Internecine Where stories live. Discover now