Part 2: The String (1)

Start from the beginning
                                        

بعد از بیرون رفتن، نوشیدنی‌ها رو پخش می کنه و اسنک‌ها رو باز می کنه. تهیونگ فورا روی نوک هر انگشتش یه خوراکی میذاره و تو صورت جیمین تکونش میده. "دهنتو باز کن، جیمینا!" جانگکوک فورا جلوش سبز میشه و دستش رو عقب میزنه. "آی! جئون جانگکوک!"

جانگکوک با لحن تندی میگه. "با غذات بازی نکن!"

"اصلا هدف از کوککالکورن همینه! هوسوکی هیونگ، ازم دفاع کن."

"ها؟" هوسوک نیم نگاهی به پسرها میندازه. "ببخشید، حواسم نبود." از وقتی به اینجا رسیدن یه چیزی حواسش رو پرت کرده، مثل بچه‌ای که داره دستش رو میکشه. از گوشه چشمش میتونه اون مرد رو ببینه که رامیونش رو چک می کنه. هنوز آماده نیست.

"بهش توجه نکن، تهیونگا." جیمین خودش رو روی میز میندازه و مثل یه بچه پرنده دهنش رو باز می کنه. "بهم غذا بده."

"به سولیمتت بگو بده." تهیونگ با تلخی میگه. جانگکوک بهش اخم می کنه. جیمین مچ دست تهیونگ رو میگیره و دستش رو نزدیک تر میاره تا چیپس‌ها رو بخوره. هوسوک با سرگرمی تماشاشون می کنه. تو نگاه اول، مردم فکر میکنن تهیونگ و جیمین سولمیتن- اون‌ها همون صمیمیت عجیب و خفه کننده سولمیت‌ها رو دارن و تو دنیای شخصی خودشون گم شده ان- ولی نیستن. جانگکوک اون بیچاره‌ایه که به جیمین گره خورد. وقتی که نخ دور انگشت‌هاشون حلقه زد و اون‌ها رو به هم جفت کرد و باعث شد بقیه مجبور به تخلیه اتاق تمرین بشن تا اون‌ها مسئله رو حل کنن، هوسوک اونجا بود و دید. هوسوک دقیقا جزئیات اینکه چطوری حلش کردن رو نمیدونه، ولی وقتی بهشون اجازه ورود به اتاق تمرین رو دادن پیراهن جیمین برعکس بود، پس میتونه حدس بزنه چه اتفاقی افتاد.

و در مورد تهیونگ، سولمیتش دقیقا نیم ساعت بعد میرسه و یکی از صندلی‌های زوجی که حالا رفتن رو کنار هوسوک میاره. با حالت معذبی میشینه و مشتی از خوراکی‌ها برمیداره. "سوجو نگرفتی؟"

"سوجو بی سوجو." هوسوک اعلام می کنه. "سه هفته دیگه مسابقه داریم. بدن‌هامون الان مثل معبده."

نامجون بهش اعتنایی نمیکنه و به سمت فروشگاه میره. با پنج بسته سوجو برمیگرده، چهارتا نرمال و یکی با طعم گریپ فروت برای تهیونگ. "مجبورم نکن تنهایی بنوشم. فقط الکلی‌ها تنهایی مینوشن."

هوسوک اعتراض می کنه ولی جیمین همین حالا هم نصف بطری‌اش رو تموم کرده. هوسوک تسلیم میشه و یکی برمیداره و با کلافگی نی رو میمکه. تهیونگ موی نامجون رو از پیشونی‌اش کنار میزنه، با تماس پوستشون، نخ قرمزی که اون‌ها رو به هم متصل کرده ظاهر میشه و هوسوک نگاهش رو میدزده. "قرارت چطور پیش رفت؟"

ابروهای نامجون به هم گره میخورن. "قرار نبود. با هم درس خوندیم."

"یه قرار درسی به هر حال قرار حساب میشه. خب؟"

 Internecine Where stories live. Discover now