◇پارت۱۰

89 36 7
                                    

کنار کوین روی تاب زنگ زده ی گوشه ی حیاط نشست:
می دونم می خوای چیکار کنی...
کوین نگاهش رو که تا اون لحظه خیره به نقطه ی نامعلومی
روبرو ش بود، به سمت جوهو چرخوند:
متعجب نیستم...
جوهو لب هاش رو با زبونش خیس کرد:
ببین... نمیخوام مثل رییس پاک یا چانیول حرف بزنم ولی...
مطمئنی میخوای اینطوری پیش بری!؟
تو گفته بودی فقط میخوای چهره ی اون پسره رو تو دید مردم
خراب کنی...
کوین ابرو بالا داد:
اشکالی داره دور هم یکم خوش بگذرونیم!؟
جوهو پلک زد:
من که بدم نمیاد... ولی...
کمی مکث کرد و ادامه داد:
چانیول همیشه بهم میگه اینجا کره است... این یعنی خیلی متفاوته
اگه اینجا گیر بیوفتیم... می دونی چی سرمون میاد!؟
مطمئنم رییس پاک اونطوری کمکمون نمیکنه چون از اول
با این کار مخالف بود چه برسه به این روش!
کوین نگاهش رو باز به روبرو داد:
چیزی نمیشه...
-هوم...
-له کردن کریس وو اونقدر ها هم آسون نیست... مجبوریم
یه طوری به زانو درش بیاریم و بعد جمجمه اش رو له کنیم!
جوهو سرش رو به نشونه ی تایید حرکت داد:
متوجهم...
صدا ی چانیول باعث شد کوین و جوهو نگاهشون رو از هم
بگیرن:
یاد بچگی هاتون افتادید!؟
کوین خندید:
یادم نمیاد بچگی هام هیچ موقع سوار تاب شده باشم...
جوهو از روی تاب بلند شد:
با دوست پسرت خوش بگذرون...
و با قدم های بلند از کوین و چانیول دور شد
چانیول چند لحظه نگاهش کرد و بعد رو به کوین پرسید:
قراره کی رو ببریم تو اون اتاق؟!
کوین پلک زد:
اهرم فشار رو...
ابرو های چانیول بالا پرید:
چی!؟
-اهرم فشار اون یارو قاضیه...
ابرو های چانیول به هم نزدیک شدن:
تو... تو میخوای...
کوین سرش رو به نشونه ی مثبت حرکت داد
چانیول نالید:
دیوونه شدی!؟... اون یارو یه قاضیه... حتما کلی دوست
پلیس داره... میخوای گیرمون بندازی!؟
کوین نیشخند زد:
تو و جوهو چرا انقدر ترسو شدید!؟ آب و هوا ی کره روتون
اثر بد گذاشته...!
چانیول آب دهنش رو فرو داد:
چرا فقط طبق نقشه ات عمل نمیکنی؟!
-چون نمیشه... چون نمیخوام!
چانیول فقط پلک زد:
متوجه شدم!
-خوبه...
و از روی تاب بلند شد
...
هشت روز و چهل و شش ساعت از آخرین باری که
کای و یی شینگ کوین رو دیده بودن می گذشت...
و توی هشت روز گذشته کوین حتی از دور و توی ماشینش
هم دیده نشده بود...
تا حدی حتی تموم اون اتفاقات از خاطر کریس و کای رفته بود
انگار فقط یه خواب بود!
...
همونطور که لباس هاش رو تا میزد، روی تخت نشسته و
موسیقی گوش میکرد
کریس هم دراز کشیده و بین کتاب خوندن هر بار نیم نگاهی به
دوست پسر دوست داشتنیش می انداخت که زیر لب متن آهنگ رو
زمزمه میکرد
کای بدون اینکه نگاهش رو از لباس ها بگیره پرسید:
به چی خیره شدی آقا ی قاضی؟!
کریس خندید:
به اینکه داری سعی میکنی با لباس تا کردن از حرف زدن
و نگاه کردن به من فرار کنی!
کای نگاهش رو سمت کریس برگردوند:
چیزی میخوای بهم بگی!؟
-نه...
-خب... پس حرفی نزدی که جوابت رو نداده باشم
یا نخوام نگاهت بکنم... چرا فکر میکنی دارم از حرف زدن و
نگاه کردن بهت فرار میکنم!؟
-چون این کاریه که همیشه وقتی بهت خیره میشم انجام میدی
همیشه وقتی توی اتاقمونیم!
کای پلک زد:
آهان... دارم متوجه میشم منظورت چیه!
کریس خندید:
نه... منظورم اصلا اون نیست...
-خوبه! چون اگه واقعا منظورت اون بود هم فرقی نمیکرد
چون من کلی کار دارم و نمیتونم باهات بخوابم!
کریس خندید:
خوبه... به کارت برس... چون منم یه عالمه کتاب دارم که بخونم
کای ابرو بالا داد:
واقعا با وجود آهنگ گوش کردن من میتونی روی کتابت
تمرکز کنی!؟
کریس لب هاش رو با زبونش خیس کرد:
درواقع این آهنگ نیست که مزاحم تمرکزم میشه...
کای نیشخند زد، ابرو بالا داد و گفت:
اوه!  البته... بوت منه که تمرکزت رو بهم میزنه!
کریس خندید
کای هم...
-ببخشید! ... من میرم توی پذیرایی که دیگه بوتمو نبینی و
تمرکزت بهم نریزه!
کریس قهقهه زد:
چرا به جاش، یه شلوار نمی پوشی بیب!؟
-چون گرممه!
کریس لب هاش رو توی دهنش کشید:
که اینطور...!
...
به تاریکی بیرون پنجره خیره شده و از نوازش شدن پوست سرشونه اش توسط انگشت های بلند کوین لذت می برد
بوسه ی کوین که روی سرشونه اش نشست، پلک زد و
نگاهش رو از تاریکی گرفت
صورتش رو کمی به سمت کوین که از پشت توی آغوش
گرفته بودش برگردوند:
چرا نمی خوابی!؟ خیلی وقت پیش شب بخیر گفتی...
کوین گونه ی چانیول رو بوسید:
بیدارت کردم!؟
-خواب نبودم...
کوین پلک زد:
اولین باری که باهم خوش گذروندیم رو یادته!؟
-دوم دبیرستان بودیم...
کوین لبخند زد
چانیول ادامه داد:
بعدش کلی سرمون غر زدن که چرا ؟!...
پدر حتی منو برد دکتر! چون مدیر روانی مدرسه بهش گفته بود
پسرش مشکل روانی داره...
کوین خندید:
ولی ما واقعا مشکل روانی داشتیم!
چانیول خندید:
هنوز هم داریم...
-این ما رو برای هم خاص میکنه... همین باعث شده که
همه این سال ها کنار هم بمونیم...
چانیول پلک زد:
حتی بعد از اینکه تو دیگه شبیه خودت نبودی!
کوین آب دهنش رو فرو داد
چانیول کامل به سمت کوین چرخید:
ولی من هنوز هم کوین رو می بینم...!
هرچقدر هم که شبیه یه نفر دیگه باشی... من هنوز می تونم
نگاهت رو تشخیص بدم
کوین لبخند زد:
تو خیلی باهوشی چان... و من خیلی از این موضوع خوشم میاد
...

-وقتی مطالب رو نوشتید تخته رو پاک کنید
یادتون نره که بدون پاک کردن تخته حق ندارید
از کلاس برید بیرون
لپ تاپش رو برداشت و از کلاس بیرون رفت
همین که به چند قدمی دفترش رسید، یه نفر رو جلو ی در دید
که به دیوار تکیه داده و دست هاش رو جلو ی سینه اش
به هم دیگه گره کرده بود...
-ببخشید!؟
و همین که اون شخص صورتش رو به سمت کریس برگردوند
چشم های کریس از حیرت گرد شد!
نیشخند زد:
سلام قاضی وو...!
کریس چیزی رو که می دید نمی تونست باور کنه...
یه نفر کاملا شبیه به خودش... کاملا!
درست همونطوری که کای و یی شینگ گفته بودن
اون غریبه به شکل ترسناکی شبیه به خودش بود!
کریس بالاخره نیروش رو جمع کرد و همونطور که مردمک
چشم هاش از حیرت گشاد شده بود، زمزمه وار پرسید:
تو کی هستی!؟
کوین ابرو هاش رو بالا داد و با نیشخند جواب داد:
خودت... ولی جذاب تر!
...

𝐌𝐀𝐋𝐀𝐑𝐈𝐀Where stories live. Discover now