🥢

1.8K 233 11
                                    

جونگوک سکوتش رو شکست و از بطری و نوشیدنی ارزون قیمت و بی ارزشش جرئه‌ای نوشید و تهیونگ رو بیشتر به فکر فرو برد... اون هیچوقت نمیخواست زندگیش اینطور باشه‌

نمیخواست اینجا بخوابه، نمیخواست با ناراحتی و عصبانیت شب‌ها بیدار باشه و همیشه چندتا دوست اطرافش رو پر کرده باشن و نذارن اروم بگیره.

تهیونگ زندگی خودش رو دوست داشت! اینکه توی اتاق همیشه قبل از یازده شب بخوابه، به درسش با برنامه برسه و برای ورود به دانشگاه و ازمون اماده بشه و همیشه نظم خاصی در زندگیش حکومت کنه.

اما با دیدن چشم‌های خسته‌ی جونگوک حتی بیشتر به فکر فرو رفت... اگه پدرشون، جونگوک و مادرش رو رها نمیکرد شاید زندگی اون هم درست مثل تهیونگ میشد و اینقدر چشم‌هاش توی این سن خسته به نظر نمیرسیدن.
حق داشت از پدرشون متنفر باشه...

صدای هوسوک که با خنده کلماتش رو بیان میکرد، به گوشش رسید و وقتی به خودش اومد که همه بهش نگاه میکردن... چند دقیقه اینطور به جونگوک خیره شده بود؟

اصلا اینجا چه غلطی میکرد؟

جونگوک، هشدار دیگه‌ای داد و دوستش باز هم خندید و دستش رو به نشونه‌ی تسلیم شدن بالا آورد اما برخلاف کاری که انجام داده بود، بعد از چند ثانیه سکوت ادامه داد.

به تهیونگ میگفت و اون وقتی به هیونگش نگاه کرد و شنید که میگه، " اوردیش؟ " کمی بیشتر متعجب شد.

هوسوک شیشه‌ای از توی جیبش بیرون آورد و رو به روی اونها ایستاد.

- خیلی گرون بود. برای کسی به سن ماهم پولشو بیشتر میکنه. میدونی به هر کسی نمیدن.

جونگوک شیشه‌ای که پر شده بود از پودری سفید رنگ رو از دستش گرفت و با گرفتن مچ تهیونگ، اون رو به سمت خودش کشید و با کمی فشار دست، پسرک رو مجبور کرد روی کاناپه‌ی کثیفش بشینه و تکیه بده.
- چی کار میکنی هیونگ...

تهیونگ زمزمه‌ای کرد و یقه‌ی لباسش توسط جونگوک کمی باز شد و ترقوه‌های برجسته‌اش رو در معرض دید قرار داد. میتونست ببینه هوسوک و چان، کاملا مست و خندون چطور نگاه به بدنش میکنن.
شیشه رو باز و کمی از پودر سفید رنگش رو روی توقوه‌ی پسرک ریخت. حتی بوی تلخش هم میتونست هویت اون‌ پودر رو ثابت کنه. کوکائین!

نرم... شفاف و کریستالی. خودِ خودش بود. کوکائین! چیزی که پدرشون، قبل از ازدواج دوباره بهش معتاد شده بود و شاید هم یکی از دلایل از هم پاشیدن خانواده‌ی جونگوک شد.

- فقط چند دقیقه. نمیخوام اذیتت کنم پس یکم اروم بگیر و اجازه بده کارمو انجام بدم.

از جونگوک شنید و دید که سرش رو توی گردن و بینیش رو  روی اون پودر قرار داد. پس میخواست این کارو انجام بده.

Cocaine | کــوکائـین Where stories live. Discover now