با دست آزادش دکمه و زیپ شلوار پسر رو باز کرد و کمی پایین کشید . انگشتاشو روی لبای پسر کشید ..

-خیسشون کن ..
+جونگکوک .. اینجا ..
-شییشش ‌‌..به من بسپارش .

تهیونگ انگشتای پسر رو کامل با زبونش خیس کرد و بعد از مک زدنشون ، جونگکوک اونا رو سمت ورودی پسر برد و بدون مکث دوتاشو واردش کرد .

+آهههه .. جونگکووووووک .. درد .. داره ..
-عادت میکنی .. بهش ..

به حرکت انگشتای جونگکوک و برخوردشون با پروستات تهیونگ ، درد رو فراموش کرده بود و تمام حسی که داشت لذت بود .

ولی با در اومدن انگشتای جونگکوک ، ناله ی شاکیش بلند شد . جونگکوک به سرعت شلوار و باکسرش رو پایین کشید و با خیس کردن عضوش ، آرام و با یک حرکت وارد پسر شد .

-آهههه .. این .. عالیه ته ..
+فاک .. درد داره ...

جونگکوک شروع به حرکت کرد و لحظاتی بعد تهیونگ غرق لذت بود .

+اوممم .. جونگـ .. کوک .. من نزدیکم .‌.

جونگکوک انگشتاشو دور عضو پسر حلقه کرد و با حرکت انگشتاش باعث کام شدنش شد و بعد از چند حرکت نامنظم و کام شدن خودش ، ار حرکت ایستاد و با خزیدن کنار تهیونگ ، بغلش کرد .
.
.
.
+جونگکوووووووووووووک . چیکار داری میکنی سه ساعته ! زود باش !
-اووووومدم .

میشد گفت تهیونگ یک ساعتی منتظر جونگکوک بود تا اماده بشه و موهاشو درست کنه . و بالاخره بعد از کلی انتظار جونگکوک از سرویس بیرون اومد .

+بالاخره !! اوه اوه ! چه به خودش رسیده ..

جونگکوک برعکس خیلی وقتا که موهاشو روی پیشونیش میریخت ، اونارو بالا داده بود و میشد گفت قیافش به کل تغییر کرده بود .

-تنوع دادم . خوب شده ؟
+اوهوم . زیادی خوبه !
-حسودی نکن . بریم ؟

امروز قرار بود برای خرید به خیابون شانزالیزه برن و برای جیمین و هوسوک هدیه بخرن . اما زیبایی اون خیابون و کافه های بی نظیرش ، هوش از سرشون برده بود .

+طعم قهوه هاش فوق العادس جونگکوک .
-اوهوم . همه چیزش فوق العادس .
+دلم میخواد همچین جایی زندگی کنم .

فکر خوبی بود . زندگی تو پاریسی که همیشه بود عشق میداد . در واقع جونگکوک همیشه تو این فکر بود که با  نقل مکان به اروپا ، زندگیشون رو اونجا ادامه بدن ، و کجا بهتر از پاریسی که حس میکرد تهیونگ متعلق به اونجاست .

-یعنی اگه بهت پیشنهاد بدم بیایم اینجا ..
+نه نمیگم ..

و این شد که جونگکوک به طور جدی تر به این فکر افتاد که زندگی جدیدی توی پاریس شروع کنن .
.
.
.
×پاریس ؟ یعنی .. کلا برین اونجا ؟
-آره . با تهیونگ صحبت کردم . الان اگه کم کم اقدام کنیم ، تا تموم شدن درسمون میتونیم بریم . نظر تو چیه ؟
×نظر من ؟ راستش .. انتظار نداشتم ولی .. اگه فکر میکنی .. براتون خوبه ، چرا که نه !

ولی جیمین ته دلش یه چیز دیگه میگفت . درسته این اواخر جونگکوک رو زیاد نمیدید ، ولی اونو همیشه مثل برادر دوست داشت و فکر این دوری براش آسون نبود . اونا قرار بود برن پاریس ؟ این برای جیمین خیلی سخت بود .
.
.
.
زمان میگذشت و پسرا کم کم اقدامات لازم رو انجام میدادن . زمان زیادی نمونده بود . جونگکوک به واسطه ی سفری که داشت ، تونسته بود خونه ای تو منطقه پاسی پاریس بخره و توش رو پر کنه از اسبابی که میدونست مورد علاقه تهیونگه .

تهیونگ با اینکه یک سال زودتر درسش رو تموم کرده بود ، ولی خودش رو توی شرکتی که از پدرش بهش ارث رسیده بود مشغول کرده بود تا درس جونگکوک هم تموم بشه .

پس از زمان زیادی که درگیر کارای انتقالشون بودن ، کم کم نزدیک رفتنشون میشد . تهیونگ تونسته بود تو این زمان که مشغول کار بود ، راه و رسم کلی کار رو یاد بگیره ، و این یعنی میتونست خودش به تنهایی شرکت کوچکی رو مدیریت کنه .

در واقع همه چیز آماده بود و دو پسر در انتظار رفتن . ولی خبری که رسید اصلا مطابق میلشون نبود . پدر جونگکوک سکته کرده بود و به کما رفته بود ..

+اوکی .. ولی ما چی ؟ جونگکوک این همه مدت درگیر کارامون بودیم . ما کلی زحمت کشیدیم .. تو هیچ موقع نگران پدرت نبودی . اوکی الان شرایط فرق کرده ولی .. جونگکوک نمیتونی منو تو این شرایط تنها ول کنی .
-نبودم . هیچ موقع رابطه ام خوب نبود باهاش ولی .. ولی اون پدرمه ته . هر چقدرم بخوام بی اهمیت باشم .. اون پدرمه .
+میتونی پرستار بگیری براش یا چه میدونم .. جونگکوک .. بهم نگو که از رفتن منصرف شدی !
-ته ..
+میدونم هر چی بشه پدرته . ولی ایندفعه میخوام خود خواه باشم . میخوام پیش من باشی جونگکوک ..
-نمیتونم .. حس میکنم بهم احتیاج داره .. نمیتونم تنهاش بذارم ..
+منم بهت احتیاج دارم ولی تو منو تنها میذاری .. ! ما دو روز بعد پرواز داریم و تو داری بهم میگی که .. با من نمیای ..

.⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲
.
سلام سلام 😍
.
خیلی معذرت میخوام که دیر شد 😔
.
پارت بعدی پارت پایانی خواهد بود .
.
ممنونم ازتون که میخونین و کامنت و ووت میدین 🙏🥺
.
بوراهه 💜

Moon is Ocean !Where stories live. Discover now