جانگکوک مثل پدرش بی رحم نیست

601 36 3
                                    

بعد از فرار تنها جایی که میتونستم برم تو خود خطر بود ...

اگه میخواستم از دستشون فرار کنم وقت بیشتری میخواستم و قطعا اونا پیدام میکردن ...ولی اگه تو عمارته همون فرد قایم بشم قطعا اونا نمیتوتن پیدام کنن چون کسی که نمیاد واسه تعقیب..، خونه خودش رو هم بگرده .....

بعد از تلاش به تِراس یه اتاق تاریک رسیدم ..فک کنم همه خواب بودن ...

درد خیلی زیادی داشتم ...لعنتی درش قفل بود ..لعنت بهشون...
هرجوری شده باید میرفتم تو، وگرنه پیدام میکردم ..

پس تصمیم گرفتم در بزنم و وقتی که صاحب اتاق درو باز کرد بکشمش تا منو لو نده ....

چرا انقدر سرم درد میکرد ....چرا......
.
.
.
.
.
.

= آه...سرم خیلی درد میکنه ..

چرا احساس میکردم سرم داره منفجر میشه .....

وقتی چشم هامو باز کردم تنها چیزی که دیدم تاریکی بود.... هرجایی که میدیدم تاریک بود‌....

سعی کردم بلند شم ولی درد شکمم خیلی بدتر شد ....

عجیبه چرا احساس می‌کردم یکی داره منو نگاه میکنه..

+ خوشحالم که بهوش اومدید ..

وایستا ببینم اون کی بود ...؟ نکنه لو رفتم ...خواستم
بلند شم که اون مرد تنمو فشار داد و خواست که استراحت کنم ...

+ نه شما نباید بلند شید حالتون خوب نیست ...ممکنه
خونریزیتون بیشتر بشه ..

به نظر نمیومد که لو رفته باشم ..چون الان باید سینه قبرستون میبودم تا تو این اتاق تاریک ...

ولی خیلی واسم عجیب بود که چرا همه جا تاریک بود و من نمیتونستم چهره اون پسر بچه رو ببینم ....

= تو کی هستی .....چرا اینجا انقدر تاریکه...؟

+ من جئون جانگکوکم ... اینجاهم اتاقه منه ....اممم واسه جواب سوال دومتونم ...خب من الان تو تنبیهم
و مادرم بهم گفته تا وقتی که تو تنبیهم تمام چراغ های اتاق باید خاموش باشه ....

اون گفت جئون ..؟ پس این پسر ، بچه‌ی اون ارباب جانگ لعنتی بود....

پس اونم باید مثل پدرش آدم لاشخور و کثیفی باشه .....

بهتر بود الان باهاش کنار بیام تا موقعی که بتونم یه تلفن پیدا کنم و از اینجا خارج شم

+ راستی آقا شما خودتونو معرفی نکردید ..

= من نامجون هستم ... کیم نامجون

+ خوشبختم...آقای نامجون ..فقط نمیدونم شما چجوری به اینجا اومدید و چرا تیر خورده بودید .؟

خب میخوای حقیقتو بدونی بچه ...آدمای بابات افتادن دنبالم و بهم تیر اندازی کردن ....

= امم راستش ..من ..من یه محیط بانم ..و ...و چند تا شکار چی رو پیدا کردم وقتی می خواستم گزارش بدم
بهم شلیک کردن ...آره همینه

🚫⛓🩸خون اشک عرق 🩸⛓🚫Where stories live. Discover now