جیمین بعد از این که چایِ شیرینش رو نوشید و کمی با آقای مونته، سرایدار مدرسه خش و بش کرد، کولهپشتیش رو برداشت و از جا ایستاد: " خب، من دیگه باید برم خونه. بابت چایی ممنون. "
" اوه، آره. میدونم. آقای پارک، حتما روز سختی داشتی. برو خونه استراحت کن پسرم. منو ببخش که وقتتو میگیرم. راستش حرفزدن با تو سرگرمی خیلی خوبیه. به همه میگم این معلم پارک اصلا فرق میکنه. این قدر خونگرم و خوشاخلاقه که دلم میخواد ساعتها باش صحبت کنم. "
" نظرِ لطفِ شماست... " جیمین دوباره خم شد و با لب خندونی که چشماش رو تبدیل به دو تا منحنیِ شاد کرده بود، به سمتِ در حرکت کرد.
" مراقب خودت باش پسرجان. خدانگهدار. "
توی سالن تعداد انگشتشماری از بچهها هنوز منتظر والدینشون بودن. معلم پارک همچنان که ازشون میگذشت، نگاهی به صورتشون میانداخت. شاگردای کلاس خودش نبودن. بنابراین شناخت زیادی از این بچهها نداشت. با این وجود، قدمِ بعدی رو برنداشت چون پاهاش متوقف شدن. چهرهی آشنایی رو دید.
" هنوز اینجایی یونلی؟ "
چشمهای بزرگِ یونلی خیلی زود پیداش کردن. صدایی نازک از لبِ صورتی رنگش بیرون اومد: " بابا هنوز نرسیده. "
صدای جدیدی از پشتِ سر، غافلگیرش کرد: " آقای معلم... " و دستِ کوچیکی انگشتِ جیمین رو گرفت. سر چرخوند و سوهیو رو دید. ظاهرا شاگردای خودشم این جا توی سالن انتظار بودن.
" بیایید سه تایی منتظر بمونیم. تا وقتی باباها برسن، با هم کمی حرف بزنیم. چطوره؟ "
یونلی واکنشی نشون نداد، اما سوهیو با لبخندی که صورتش رو روشن کرد، نشون داد پذیرای این پیشنهاده. به این ترتیب جیمین کنار یونلی نشست و سوهیو رو کنار خودش نشوند. حالا معلم پارک بین دو تا دختربچه قرار داشت و دنبال موضوعی بود تا سر صحبتو با بچهها باز کنه. سوهیو دست از دستِ جیمین جدا نکرده بود. از نوازش ملایم جیمین روی پوست دستش لذت میبرد.
" من از بوی بارون خیلی خوشم میاد. تو چه بویی دوست داری توتفرنگی؟ "
" کیکِ وانیلی و لاک. و پرتقال! "
" پرتقال، آره! دلم میخواد یه شیشه عطر پرتقالی داشته باشم و همیشه بوی پرتقال بدم. شاید اون موقع هر جا برم، سوهیو دنبالم بیاد...! " دختربچه با گونههای صورتیش به قیافهی وحشتزدهی جیمین خندید و جواب داد: " نه من آقای معلمو اذیت نمیکنم. "
" تو چی یونلی؟ از چه بویی خوشت میاد؟ "
وقتی سر پایین انداخت تا فکر کنه، گردی صورتش میون موی سیاهِ معلقش بلعیده شد. جیمین متوجه شد برخلاف بقیه بچهها که هر بار روی این صندلیها میشینن، شروع به تاب دادن پاهاشون میکنن، یونلی بی هیچ حرکتی به عقب تکیه زده بود و دور و برش رو تماشا میکرد.
YOU ARE READING
LUCIAN |Kookmin| Hiatus
Fanfictionتو مریضی جونگکوک! LUCIAN BY BLACK STAR ژانر: جنایی، قتل، روانشناسی فصل اول: تکمیلشده ✓ چنل: @blackstar_writes