1.House

693 56 0
                                    

ایمیجین هوس تقدیم نگاهتون 🤍

ژانر: رمنس ، انگست

یه کاناپه بود .. یه کاناپه چرم مشکی که حالا روش گرد گذشته نشسته بود و کهنه شده بود .. اما خاطرات اون کاناپه ، اون خونه به روشنی روز نو بودند .
استخوان های پوسیده و سال خورده اون خونه متروکه هنوز جونی برای نگهداری رویاهایی که در اون خونه رها شده بود داشت.
فقط افسوس که دیگه زمانش سر رسیده بود ، ادمای بیرون خونه .. بدون توجه به احساساتی که اون خونه سعی در حفظشون کرده بود. ، منتظر بودن تا با اون وسیله زشت اهنی اون خونه رو در هم بشکنن .
سر و صدا شون ، سر و صدای اون وسیله کثیف که به قصد نابودی به سمتشون می رفت ، گریه تمام وسایل اون خونه رو در اورده بود.
کاناپه چرم که رو به روی پنجره های سر تا سری خونه بودند ، زمانی مهمون دو پسر بودند ، دو پسری که بر خلاف دنیایی که دورشون رو گرفته بود به سفیدی تمام لبخند می زدند و هر ازگاهی با دستای سرد و ضعیفشون موهای همو نوازش می کردند ، می خندیدند و می زاشتن از شدت فشار خنده هاشون خشکی لب هاشون تبدیل به زخم های تب دار و سرخ رنگی بشن که لباشون رو تزئین می کردند .
ولی اونا بی توجه همو می بوسیدند و در هم غرق می شدند ، اکسیژنی براشون وجود نداشت وقتی اونا باهم نفس می کشیدن .
چرم اون کاناپه بارها جسم هر دوپسر رو که در هم حل بودند ، در اغوش کشیده بود . اون کاناپه با سخاوت گذاشته بود که جسمش پذیرای ، پرش ها و شیطنت پسر ها بشه .
دیوار ها ، صدای خنده های اون پسر ها رو در وجودشون حفظ کرده بودند و کاناپه چرم هنوز از نم اشک های اون دو نفر خیس بود و قالیچه سفید پف پفی ای که اغلب پسر کوچیک تر روش دراز می کشید شاهد ، ملحفه ها یا پتو ها یا حتی اغوش پسر بزرگتر بود که پسر کوچکتر خواب الود رو بغل می کرد ، اون قالیچه حالا تَر از خشکی خون سرخ رنگی بود که دفنش کرده بود و این بار مهمون جسم بی جون پسر کوچیکتر شده بود . در های اون خونه بسته شده بودند بر روی همه خاطرات زیبا و خوش و همه اجزای اون خونه هنوز چشم انتظار باز شدن اون در ها و شنیدن خنده ها و سر صدای دو پسر بودند ، ولی اونا بهتر از هرکسی می دونستند که اون دونفر دیگه هرگز به این خونه گرم که حالا سرد شده بود ، بر نمی گردن. در و دیوار خونه زار می زدند و اون جسم کروی شکل اهنی همه خاطرات رو از بین می برد ، اون خونه در هم فرو پاشیده بود ، شاید فقط در اخرین لحظات قبل از سقوط کامل اسکلت خونه بود ، که خونه موفق به دیدن دو سایه کمرنگ پسر های سفید پوش مقابلش شد که دست های همو گرفته بودن ، خبری از جسم بی جون پسر کوچکیتر و اشک های پسر بزرگتر همراه با خون پسر کوچکیتر روی لباس هاش نبود . اون دونفر با غم به خونه نگاه می کردند و در حالی که دستای همو گرفته بودن اروم محو شدند.

C IWhere stories live. Discover now