دای کلفتی از پشت سرش اومد کل بدنش لرزید چرخید به فرد نگاه کردخیلی...قد بلند و هیکلی بود خواست حمله کنه بهش با یک ضربه دستش پرت شد روی زمین
•جونییی بیا بانی ات رو پیدا کردم
از موهاش گرفت روی زمین میکشیدش لبش خونی شده بود سرش..گیج میرفت از ضربه این اصلا....آدمیزاد بود؟
•بانی ات کتاب آلیس در سرزمین عجایب رو حتما دوست داره همش بدو بدو میکنه مگه نه؟
محکم با کفشش زد بهش بیهوش شد
•عه وا...فکر میکردم اینا تو ارتش یکم قوی تر باشن
شونه ای بالا انداخت
• انقدر کردی اش دیگه جون نداره هی فاکر کجایی با توام!
صداش میزد تو اتاق دیدش اهی کشید
•انگار بانی ات انقدر بدرد نخور نیست
سمتش رفت سوزن دراورد نفس جونگین بالا اومد هیسی کشید
+ا..اخ...
دستش روی گردنش میکشید
+فاک...تو کی اومدی ایوان
به سهون بیهوش روی زمین نگاه کرد اخمی کرد چه فکری کرده بود با خودش اسکار راست میگفت...اونم یکی مثل بقیه
•همون موقعی که تو تو خواب شیرینت بودی یکم...خونی کردم بانی کوچولو رو
پرتش کرد تو بغل جونگین نشست روی تخت سیگار برگش رو روشن کرد
•رئیس میخواد ببیندت
+حتما عصبیه
•تو عصبانی اش کردی جون یک نفله رو نمیتونستی زودتر بگیری برگردی؟ این همه مدت طول کشید؟
+داری تیکه میندازی؟!
غر زد کوسن روی مبل رو پرت کرد سمتش بلند شد سیگارش رو کش رفت کامی گرفت به سهون نگاه کرد
+اه فاک همین که اسکار رفت باید صورتش بفاک میدادی حالا چیکارش کنم؟
•خوشگل شده بنظرم ببین رنگ سفید به رنگ قرمز خون میاد
با تفکر گفت
•هرچند به پای هان اصلا نمیرسه
نچ نچ میکرد
+خیلی ام بانی خوبی ایه
فک سهون رو گرفت جا انداخت در رفته بود از ضربه های ایوان
•برات دردسر میشه فرمانده ارتش بوده خوب آموزش دیده یکم سوزن رو جابه جا میزد مرده بودی عجیبه البته رگش انقدر دقیق ببره اونوقت سوزن تو گردن تو اشتباه بزنه
+شاید اشتباه نزده
کجخندی زد از سیگار کام گرفت پس داد به ایوان
+ولی مطیع میشه....هانم از اول مطیع نبود
گرفت سیگار رو خاموشش کرد
•اوم میشه گفت
به پسر بیهوش روی تخت نگاه کرد با انگشتاش ادای ساک زدن دراورد
• هورنی تر بود
+هورنی اشم میکنم
نشست کنارش
+همین الانم برام خیسه فقط لجبازه
پاش روی پاش انداخت
+بهم بگو چیکار داره رئیس باهام
•گندی که زدی رو جمع کنی تو سیسیلی اخه موش کوچولو کی بعد فروختن مواد میره طرف رو لو میده میدونی چقدر خانواده اش عصبی آن مارو مقصر میدونن یکی دیده ات رفتی به پلیس خبر دادی
+بی ادبی کرد!
ابرویی بالا انداخت گرامافون کنارش رو روشن کرد
+منم از آدمای بی ادب خوشم نمیاد به حال که رئیس یک روز قرار بود با اون خانواده درگیر بشه بهتر که سابقه داشته باشن راحت تر میشه کاری کرد تقصیر اونا بوده همه چی مثلا برده های جدیدی که فرار کردن پیداشون کردی؟...اه با اون چشم ها نگاهم نکن باشه فهمیدم
•کار منو مثل خودت زیر سوال نبر همین که فرار کنن یند مرگشون امضا کردن
چاقویی دراومد با دستمال بهش داد
•دفعه بعدی که خواست حمله کنه میتونی یک انگشتش رو بگیری حداقل
بلند شد کتش دراورد
•خستم میرم بخوابم توام زودتر این بهم ریختگی رو درست کن بدم میاد منظم نیست
داشت میرفت بیرون صدای بلند جونگین شنید
+اتاق منه!!
یکم تو سکوت به سهون نگاه کرد چاقو رو اروم تو دستش میچرخوند باید دم این خرگوش رو میچید تا فرار نکنه؟ بالای سرش رفت صورتش سرد شده بود برعکس همیشه چاقو رو از بالا ول کرد کنار صورتش فرو رفت تو تشک
+باید ببینیم روزگاز چجوری پیش میره
سهون با درد بدی چشماش رو باز کزد از درد سرش تو دستاش گرفت اون...غول زده بودش نگاه کرد...کجا بود تازه میله های دورش رو دید تو قفس بود اروم تکون خورد چند ساعت بیهوش بود...یا...روز؟ برگشت پشتش سمت در رو نگاه کنه یک جفت کفش براق دید لرزید به خودش نگاهش بالا برد دید صورتش رو سریع عقب رفت سرش پایین انداخت هیچی نمیگفت
+عذرخواهی کن
اونقدر سرد گفت که کل بدن سهون لرزید
+زود باش
ازوم زانوهاش رو بغل کرد دور شد از میله ها اصلا نگاهش نمیکرد
+باشه بانی ولی یادت باشه تصمیم خودت بود
ووت فراموش نشه😉
پارت بعدی با ۲۷۰ ووت ~
ESTÁS LEYENDO
Lethal Game [kaihun]
Fanfictionسهون ، فرمانده ارتش دوره جنگ ، هیچ تصوری از اینده خودش بیرون از اون اردوگاه نداشت ، تا این که چشم های زمردی پسر جوونی که برای بازدید اردوگاه اومده بود ، اون رو به اسارت کشید و برده خودش کرد ..⛓️🍷 * فیک شامل صحنه های اسمات و BDSM عه پس اگر اذیت می...
part 6
Comenzar desde el principio
![Lethal Game [kaihun]](https://img.wattpad.com/cover/291728073-64-k274386.jpg)